,

من-پسرم

قسمت_258

 

هنوز مونده برای هنگ کردن! ازش جدا می‌شم و لپ‌تاپم رو جلوش می‌ذارم. دلیل حرفی که زدم رو نمی‌دونه. دلم جوش حالش رو می‌زنه. از همه طرف فشار روشه! نیم ساعت بیشتر وقت ندارم برای حرف زدن باهاش و بعد باید برم!
- منظورت رو نمی‌فهمم. درست حرف بزن.
صدام رو صاف می‌کنم و کنارش روی تخت می‌نشینم. صفحه مشخصات فردی خودم، بابا و نفس رو براش باز می‌کنم:
- از اولین روزی که دیدمت به چشمم آشنا می‌اومدی. مدل راه رفتنت، اخم کردنت، ته چهره‌ت. قد و قواره‌ت. از پشت‌سر که می‌دیدمت حس می‌کردم قبلا دیدمت! ولی می گفتم حتماً اشتباه دیداریه.
هنوز اطلاعات رو کامل نخونده، فقط مال خودشو خونده‌ ابروهاش توی هم می‌ره:
- چی می‌گی...
بین حرفش دستم رو بالا می‌گیرم و ساکتش می‌کنم.
- بذار ادامه بدم می‌فهمی. بی‌خیال قضیه شدم تا وقتی که فهمیدم دختری! از عمو هاتف خواستم اطلاعاتتو در بیاره و وقتی اطلاعاتت در اومد یه نقطه مشترک بین من و تو بود که هر دومونو متعجب کرد.
بدون حرف فقط بهم نگاه می‌کنه. حق داره من هم جاش بودم از حرف‌های طرف مقابلم هیچی نمی‌فهمیدم. اسم پدر و مادر توی شناسنامه هر دومون رو نشونش می‌دم:
- مشخصات والدین هر دومون یکی بود.
مکث می‌کنم و توی صورتش نگاه می‌کنم.  نفس می‌گیرم و ذوق و شوقم رو به زبون میارم:
- نفس ما خواهر برادریم! می‌دونی بابا چقدر از دیدنت خوش‌حال می‌شه؟ می‌دونی وقتی فهمیدم بال در آوردم؟
عصبی و آتیشی از جا کنده می‌شه. پوزخند عمیق و عصبی روی لبهاش می‌آد. بلند داد می‌زنه:
- برین گم شین دوتاتون، هیچ کدومتون رو نمی‌خوام ببینم.
چشم‌هام گشاد می‌شن. انتظار همچین برخورد شدیدی رو نداشنم! بلند می‌شم و مانع خروجش از اتاق می‌شم:
- می‌فهمی چی می‌گی؟ ما خانواده‌تیم و حالا بعد از سال‌ها پیدات کردیم!
سینه‌به‌سینه می‌شه باهام:
- می‌خوام که نباشین! برو کنار می‌خوام برم.
- صبر کن حرفامو گوش کن...
با مشت محکم  به شونه‌ام می‌زنه و با قدرت به عقب هولم می‌ده:
- به اون بابات بگو وقتی که داشت زن و بچه‌شو ول می‌کرد می‌رفت دنبال عشق و حال خودش ما مردیم، تموم شدیم.
ابروهام بالا می‌رن و چیزی که هنوز برای خودم مجهوله رو می‌گم:
- بابا اصلاً نمی‌دونست تو وجود داری! 
دستش روی دستگیره ثابت می‌مونه:
- دروغ نگو! مامان بهم گفت که حمید دوتامونو ول کرده و رفته.
یه چیزی این وسط می‌لنگه. بارها از بابا پرسیدم و هر بار گفته که من تک فرزند بودم! و پای بچه‌ی دیگه‌ای در میون نبوده!
توی چهار چوب در نگهش می‌دارم:
- پنج دقیقه وقت بده من حرفامو بزنم بعد قانع نشدی برو!
صداش توی خونه بلند می‌پیچه:
- گفتم نمی‌خوام بشنوم.
توی چشم‌هایی که آتیش بارونه خیره می‌شم:
- به خاطر من نفس! خواهش می‌کنم. دستش رو از دستم بیرون می‌کشه:
- از کجا معلوم اصلاً راست بگی تو؟
با دستم به لپ‌تاپ اشاره می‌زنم:
- بشین اونجا حرف می‌زنیم.
اول از همه آزمایش‌های دی ان ای(DNA) رو نشونش می‌دم:
- چند روز قبل از سفر کاشان با نمونه مویی که ازت گرفته بودم تونستم دی ان ای خودمو باهات مقایسه کنم و جواب مثبت بود!
شناسنامه خودم و خودش رو نشونش می‌دم:
- ببین اسم پدر و مادر و کد ملی‌هاشون رو مقایسه کن.
تولدت هم شیش ماه بعد از طلاق پدر و مادر بوده، این یعنی وقتی طلاق گرفتن بابا نمی‌دونسته تویی هم هستی!
به وضوح متوجه حال بدش می‌شم. دندون‌هاش به هم فشار می‌آرن و مشتش توی صورتم پایین می‌آد:
- بعد از ۲۲ سال برگشته حالا با دروغ می‌خواد به چی برسه؟
دستی به جای مشتش می‌کشم و می‌خندم:
- سرتق خان! بابا از وجود تو بی‌اطلاع بوده‌ توی این سال‌ها بارها ازش پرسیدم و هر بار گفته که من تنها بچه‌شون بودم.
نیم‌خیر می‌شه:
- اصلاً مگه نرفت دنبال عشق و حالش؟ حالا هم بره دنبال همونا چیکار ما داره؟
مطمئنم خیلی چیزها رو به نفس نگفتن و یا اگه گفتن درست نگفتن!
- نفس تو اصلا می‌دونی بابات کی بوده؟ می‌دونی دلیل طلاق مامان و بابا چی بوده؟
- آره می‌دونم. آقا یهو غیب می‌شه و می‌ره دنبال دوست‌هاش و بعد که برمی‌گرده مریم‌ رو طلاق می‌ده‌!
خشکم می‌زنه. به معنای واقعی کلمه از مادری که سال‌ها حسرت دیدنش رو داشتم تعجب می‌کنم! چرا واقعیت ها رو از نفس پنهان کرده؟
دست‌هاش رو می‌گیرم. مقاومت می‌کنه و زور می‌زنه برای در آوردن دست‌هاش از توی دستم ولی مانعش می‌شم. عکس دو سال پیش بابا رو نشونش می‌دم. عکسی که دوتایی با هم گرفتیم. توی یکی از روستاهای مرزی مردم رو رایگان ویزیت می‌کرد.
- خوب ببینش. به این آدم می‌آد دنبال عشق و حال باشه؟
الان وقت توضیح نیست ولی می‌تونم یه چیزهایی رو بهش بگم:
- جنگ که شروع شد بابا دانشجوی سال پنج پزشکی بود. برای کمک به زخمی و آسیب دیده‌های جنگ نتونست ساکت بشینه و داوطلب رفت به مناطق جنگ زده و سال آخر جنگ اسیر شد. چند ماه بعد از اسارت بابا و تموم شدن جنگ من به دنیا اوم

د



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 11 مرداد 1397 ] [ 13:45 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب