,

من_پسرم
قسمت_255


نزدیک بود گیر بیفتیم چرا همچین کاری کرده؟
- به هر کی می‌پرستی درست بگو چی شده تا دیوونه نشدم. نزدیک بود گیر بیفتیم با اون ماشین‌هایی که داخلشون بمبه!
چند لحظه سکوت می‌کنه و بعد جوابم رو می‌ده:
- دیروز اتابک اونقدری عصبی بود که یادش رفت دستکشش رو بپوشه. در عین حال تمام حواسش جمع بود که به جایی دست نزنه ولی لحظه آخر اونقدری عجله داشت که قبل از خروج اتاق، دستش به در خورد. به بهانه برداشتن دستکش پشت به در ایستادم و هم‌زمانی که داشتم برای برداشتن دستکش اجازه می‌گرفتم اثر انگشت رو برداشتم. منتظر تایید آهی بودم که اولش می‌گفت ناقصه و به درد نمی‌خوره ولی آخر شب خبر داد که تونسته رمز رو باز کنه و داره دنبال جای اون مرد می‌گرده.
آب دهنم رو پایین می‌فرستم. چرا قبلا بهم نگفته؟
- خب بعدش؟
-  نمی‌تونستیم اتابک و آسناتو مستقیم تحویل پلیس بدیمش چون خودمون لو می‌رفتیم و دیگه نمی‌تونستیم بریم دنبال اون مرد. از طرفیم نمی‌تونستیم بریم تا تهران چون بمب‌های جا گذاری شده توی ماشین‌ها به یه منطقه جغرافیایی خاص می‌رسیدن منفجر می‌شدن.
چه پیشرفتی! بمب هایی که روی منطقه جغرافیای تنظیم شده!
- جوری پلیسا رو پیچوندی که فک  می‌کنم مال این شهری!
شیرین می‌خنده بین خستگی هاش:  - دیشب با توجه به شناختی که از این شهر داشتم و با نقشه و اطلاعات اینترنتی جاهای شلوغش رو که بتونیم شلوغ کاریِ کنیم و در بریم. و البته  خیابون‌های خلوتش رو درآوردم. صبح قبل از حرکت زنگ زدم و به پلیس و گزارش دادم که دو تا ماشین با فلان مشخصات فلان ساعت وارد شهر می‌شن. بمب داخلشونه و برسه تهران چه اتفاقی می‌افته. اینجوری از تهران رفتن نجات پیدا کردیم و وقت خریدیم که آهی بتونه اون رایانه رو هک کنه.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 11 مرداد 1397 ] [ 13:52 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب