,

من_پسرم
قسمت_252

 

- حق داری عاشقم بشی!
چرا حرفم رو کج برداشت کرد! منظورم این بود حمایت کردن هاش رو دوست دارم. چشم هام رو می بندم. وای خدای من، این هم که همون معنی رو می‌ده!
- چته خجالت می‌کشی که بگی عاشقمی؟
چشم هام رو باز می‌کنم و دندون قروچه می‌کنم:
- تو چی گفتی؟ یه بار دیگه تکرار کن!
سوت می زنه و زل می‌زنه به چشم هام.
- بهت حق دادم عاشقم باشی؛ مگه همین رو نمی خواستی؟ خیلیا عاشقم می‌شن برام کاملا عادی طبیعیه، تو هم یکیشون!
این جمله ها از کجا به زبونم اومد که آهی به خودش اجازه بده و همچین چرتی بگه؟ چشم هام رو باز و بسته می‌کنم و  رو در رو با گفتن " عوضی" گوشی رو قطع می‌کنم. موبایلم رو بین انگشت هام خفه می کنم و به دریا خیره می‌شم. دندون هام به هم فشار میارن و نگاهم به کف دریا چسبیده. کمی روی شن های ساحل حرکت می‌کنم و چند قدم وارد قسمت خیس ساحل که الان آب نداره می شم. نفسم رو لرزون بیرون می‌فرستم و چشم هام رو می بندم. فقط می‌خواستم بخاطر حامی بودنش ازش تشکر کنم؛ فکر نمی‌کردم به این جا برسه!
با دست هام صورتم رو می پوشونم. تا کی می خوام انکار کنم؟ من دقیقا حرفی رو زدم که باید می‌زدم! یه حس عجیبی بهش دارم که مدت هاست توی قلبم جا خوش کرده؛ نمی‌دونم سر و کله‌ش از کدوم ده کوره‌ای پیدا شده، فقط می‌دونم ذره ذره به وجودم رخنه کرده و حالا رسوباتش شده لایه‌ای سنگی که روی قلبم سنگینی می‌کنه. ناخودآگاه وقتی می‌بینمش دلم براش ضعف می‌ره. نگرانش می‌شم، خستگی هاش اذیتم می‌کنه. عصبانیتش آتیشیم می‌کنه. گرسنگیش ناراحتم می‌کنه. شاید دوست دارم منم حامیش بشم ولی در توانم نیست حامی بودن! نه که نخوام نه؛ سعیم رو کردم ولی همیشه من محتاج حمایتش بودم و اون دست گیرم شده.
چند بار اسمش روی صفحه می‌افته ولی روی جواب دادنش رو ندارم. باید چی بگم بهش؟  توی لیست سیاه می‌ذارمش. با نوک پا به سنگ ریزه‌ای ضربه می‌زنم و نگاهم بین سنگ ریزه ها و ساحل پیچ و تاب می‌خوره. هنوز چند قدم بیشتر برنداشتم که ماهان جلوم سبز می‌شه و بدون هیچ حرفی گوشی رو به دستم می‌ده. اسم روی صفحه رو می‌خونم. "نکبت"
- کیه؟
- جواب بده می‌فهمی.
گوشی رو به گوشم می‌رسونم.
- الو؟
- جرات داری قطع کن تا همین الان پاشم بیام اونجا!
از شنیدن صداش نگاهم دوباره به زمین می‌افته. چند قدم وارد آب دریا می‌شم و از ماهان دور می‌شم.
- چیکار داری اینقدر زنگ می‌زنی؟
با لحن خودم جواب می ده:
- تو چرا قطع می‌کنی؟ چرا تو بلک لیستم؟
گوشی رو توی دستم جا به جا می‌کنم.
- اصولا هر کی زیاد حرف بزنه می‌ره تو بلک لیست!
واقعا چرا قطع کردم و گذاشتمش تو لیست سیاه؟
- مطمئنی من زیاد حرف زدم؟ مال حرف زیادی که خودت زدی نبود؟
پلک هام رو به هم فشار می‌دم و چیزی توی دلم جا به جا می‌شه:
- نشنیده بگیر، نباید می‌گفتم!
قدمی جلوتر می‌رم و صدای خالی از هر گونه خنده و مسخره بازیش رو می‌شنوم.
- مگه عاشق شدن جرمه که ازش می‌ترسی؟
سرم رو به سمت آسمون می‌گیرم. خدایا از این برزخ نجاتم بده!
- برای کیا اسمش عاشقی نیست، چندش...
بین حرفم می‌پره.
- از کجا می‌دونی اینی که عاشق شده کیاست یا نفس؟ من که مطمئنم نفسه!
می‌نالم:
- آهی...
صداش دلمو می‌لرزونه و از خجالت چشم هامو می بندم:
- جون دلِ آهی؟
لبم رو گاز می‌گیرم. کل تنم رعشه گرفته.
- حالم خوش نیست اذیتم نکن.
مثل همیشه آروم می‌خنده و من حسش می‌کنم.
- باشه. مواظب خودت باش. خودتو اذیت نکن.
بدون خداحافظی گوشی و قطع می‌کنم و از دستم سر می‌خوره. در شرف افتادن توی آبه که می‌گیرمش. دستی به صورت و موهام می‌کشم و برمیگردم پیش ماهان.
- بریم.
باز هم سکوت و سکوت. این بار مسکوت تر از قبل بر می‌گردیم و با برداشتن اتابک و آسنات به خونه هایی که توشون بودیم می‌ریم. طبق چیزی که گفته شده بعد از یه استراحت چند ساعته باید راه بیفتیم به سمت مقصد بعدی که توی مسیر مشخص می‌شه.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 11 مرداد 1397 ] [ 14:11 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب