,

من‌پسرم
قسمت_248

 

منتظر جوابی نمی‌مونه و با قدم‌های محکم از اتاق خارج می‌شه. پوزخند گوشه‌ی لب شاران نشون می‌ده از عمد این‌جوری باهاش حرف زده و انتظار شنیدن همچین حرف هایی رو هم داشته!
  اتابک با عصبانیت سیگاری گوشه‌ی لبش گذاشته و آسنات هم نگران کنارش قدم برمی‌داره:
- پدر به حرفش اهمیت ندین! هنوز زخم خورده‌ی اون سری عتیقه‌جاتیه که پلیس ازش گرفت، شک داره که ما لوش داده باشیم.
اتابک دستش رو توی جیب شلورش فرو می‌کنه و ابروی راستش رو بالا می‌فرسته:
- بذار هر چی می‌خواد بگه؛ روزهای آخر عمرشه! یا ( کاریش ندارم؛ عین سگ می‌کشمش!)
به لابی می‌رسیم و آسنات با دست اتابک رو هدایت می‌کنه که بنشینه. به گارسون اشاره می‌زنه و سفارش آب می‌ده. خودش رو روی مبل روبه‌رویی اتابک جا می‌ده:
- برگشتیم حتما باید بریم سر وقت اون مرد!
گارسون تا کمر خم می‌شه و لیوان رو روی میز مقابل اتابک می‌ذاره. اتابک هم‌چنان حفظ آرامش می‌کنه:
- دو سال دس‌دس کردن کافیه؛ اون قصد نداره به زبون خوش مُقر بیاد. بگو بچه ها برن سراغ همکاراش، باید سیبیل یکی‌شون رو چرب کنیم. من فقط یه نقطه ضعف می‌خوام ازش!
آسنات سری تکون می‌ده.
بین حرف زدنشون آسنات نگاهی به ساعتش می‌ندازه و با جدیتی که از اتابک بهش رسیده، رو به ما دو تا که بالا سرشون سر پاییم، می‌گه:
- من و پدرم نیاز به تنهایی داریم‌ یه چرخی توی شهر بزنید، دو ساعت دیگه همین‌جا می‌بینمتون.
رسماً داره دَکمون می‌کنه. حرف‌هاشون دیگه داشت کم‌کم واضح می‌شد که از سرشون بازمون کرد.
چیزهایی که می‌گفتن عجیب شبیه حرف‌های آهیه. اگر اشتباه نکنم دارن در مورد همون کله گنده‌ی آهی حرف می‌زنن! حرف‌هاش بوی خوبی نمی‌ده، وقت زیادی نداریم، باید زودتر با آهی حرف بزنم!
همراه ماهان از هتل خارج می‌شیم. نمی‌دونم می‌خواد کجا بره، فقط پشت سرش راه افتادم. تنها چیزی که الان مهمه اینه که من‌ رو یه جای خلوت و امن ببره و بتونم به آهی زنگ بزنم.
نگاهی به خیابون شلوغ روبه‌روم می‌ندازم، بار اوله که این شهر رو می‌بینم و از وضعیت خدمات تاکسیش خبری ندارم. می‌خوام از خیابون رد بشم که ماهان از بازوم می‌کشه و به طرف ماشین می‌بردم. موقعی که رسیدیم دو تا مرد ماشین‌ها رو ازمون تحویل گرفتن و حالا با خروجمون، ماشین ماهان رو بهمون تحویل می‌دن!
هنوز در ماشین کاملاً بسته نشده ‌که کولر رو می‌زنم. با هر نفسی که می‌کشم، حس می‌کنم یه سری مولکول‌ منافق مثل بازیکن های فوتبال جلوی دروازه دیوار دفاعی کشیدن! و مانع عبور اکسیژن می‌شن.
 ماشین به سرعت به راه می‌افته بدون هیچ کلامی نه از من و نه از ماهان. انگار فکرم رو خونده و می‌دونه باید چیکار کنه! دماغم به کار می‌افته:
- این بوی عطر کیه ماهان؟
از توی آینه نگاه کوتاهی بهم می‌ندازه و دوباره نگاهش رو ازم می‌گیره:
- عطر اونایی که داشتن جاسازهای ماشینو خارج می‌کردن. به احتمال زیاد باید مال همون کوتوله باشه.
برام جالبه بدونم کجا عتیقه‌های به این مهمی رو جاساز کرده بودن که آسیبی نبینن!
- کجا داریم می‌ریم؟
نیم چرخی به فرمون زیر دستش می‌ده و میدونی رو دور می‌زنه دقیقا وسط یه چهار راهه! و جالب اینجاست که هر چهار طرفش چسبیده به میدون چراغ راهنمایی رانندگی داره! و قانونا راننده باید پشت هر چهارتا بایسته تا سبز بشن. 
- نمیدونم؛ شاید رفتم ساحل. یه جای آروم می‌خوام که بهم قرار بده.
برای آهی پیام می‌دم که می‌خوام بهش زنگ بزنم.
- چرا پشت چراغ واینستادی؟ اگه پلیس نگهمون داره و بهمون شک کنه ماشینو می‌گرده!
راهنما می‌زنه و ‌کنار پارکی می‌ایسته:
- ماشین پلاک شیرازه؛ فوقش نگه داره می‌گم مال اینجا نیستم چراغ‌ها رو ندیدم.
خدا زیادت کنه! چقدرم که بلده! نگاهی به پارک حاشیه خیابون می‌ندازم که انتهاش به دریا می‌رسه:
- ولی با این دقتی که اومدی بهت نمی‌خوره اهل این دور و برا نباشی!
ریموت رو می‌زنه و ازم جلو می‌افته:
- رج‌به‌رج این‌جا رو می‌شناسم. مگه می‌شه شهر خودمو نشناسم؟
عمراً فکر نمی‌کردم ماهان بوشهری باشه! متعجب می‌پیچم جلوش!
- چرا تا حالا نگفتی؟
با دست کنارم می‌زنه:
- مگه پرسیدی که نگفتم؟
فکر کنم شهرش رو خیلی دوست داشته الان یهو دیدتش زده به سرش باز سگ شده!
- باز سگ نشو؛ من باید به خاطر رفتارت طلبکار باشم. فکر نکن با این کارا می تونی مانع کتک خوردنت بشی.
کمی که توی چمن‌ها راه می‌ریم شروع می‌کنم با دست خودم رو باد می‌زنم:
- وای گرمه قلبم پوکید.
می‌ایسته و به وضعیتم نگاه می‌کنه. دور چشم‌هام عرق کرده و گردنم خیسه‌.
- هوا که خوبه! الکی تی‌تیش مامانی بازی در نیار نفس!
زیر لب زمزمه می‌کنم:
- زهر هلاهل و نفس.
از شونه‌هام می‌گیره و به سمتی می‌چرخونتم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 11 مرداد 1397 ] [ 14:25 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب