,

#من‌_پسرم

#قسمت_230

بین دو تاشون روی مبل تک نفره خودم رو رها می‌کنم و پام رو روی میز شیشه‌ای روبه‌روم جا می‌دم:
- از یه طرف این‌ همه زحمت کشیدی برای نجات اون مرد از یه طرف دیگه برمی‌گردی جوری با طرف حرف می‌زنی که راحت بتونه بی‌خیال این همکاری بشه؟ چندچندی با خودت داداش؟ بگو لااقل ما هم از گمراهی و ظُلُمات نجات پیدا کنیم!
بین جدیت یهو گوشه‌ی لبش می‌پره:
- من داداش کسی نیستم یادت نره...
مکث کوتاهی می‌کنه و اضافه می‌کنه:
- ولی اگه بخوای می‌تونم سرپرستیتو به عهده بگیرم!
چشم هام گرد می‌شه؛ بین سروصدا کردن‌هاش از اصطلاح من داره سو استفاده می‌کنه!
- قرص‌هات رو نشسته خوردی یا پشت ‌و رو؟
چشمک می‌زنه:
- قرص‌های تو رو اشتباهی خوردم.
چشم هام رو توی حدقه می‌گردونم:
- باز چه گندی زدی که زدی به سیم مسخره بازی؟
برای یک لحظه چشمم به صورت سرخ شده‌ی ماهان می‌افته و کف دستش که به زانوش فشار میاره! خداروشکر آدم‌های اطرافم سالم توشون پیدا نمی‌شه؛ این دیگه چشه؟
- همه چیز داره به خوبی پیش می‌ره. اتابک الان توی موقعیتی نیست که بخواد همکاریش رو با من کنسل کنه؛ اول اینکه به هر کسی اعتماد نداره و دوم اینکه چند روز دیگه جابه‌جایی محموله‌ست نمی‌تونه توی این فاصله زمانی اونی رو که می‌خواد پیدا کنه. روی پاهاش خم می‌شه و آرنج هاش رو روی رون پاش می‌ذاره:
- یه چیز دیگه هم هست. توی جابه‌جایی چند روز آینده هر دوتون با گوشی‌های بی‌سیم باید در دسترس باشین و آمار اتابک و گروهش رو بهمون برسونید. بعد از مدت‌ها این معامله موقعیتی شده که اتابک از مخفی‌گاهش بیرون بزنه و نیروی ما می‌تونه یه سرک بکشه توی اطلاعات طبقه‌بندی شده‌ی اتابک ولی نیاز به یه کشیک چی داره که بهش بگه اتابک کجاست.
 من به تکون دادن سر بسنده می‌کنم و ماهان می‌پرسه:
- این حرفا مال کِیه؟
به سمتش می‌چرخه:
- یه چیزی کمتر از یک هفته دیگه.
راست می‌نشینه و پا روی پا می‌ندازه:
- اتابک گفته بود که تا پایان عملیات باید توی عمارت خودش بمونید چجوری پیچوندیش؟ من داشتم فکر می‌کردم یه راه حلی پیدا کنم که پیام دادی گفتی شک داری تحت نظر باشین و دارین میاین اینجا.
ماهان صداش رو صاف می‌کنه:
- موقتاً گفتم؛ تو احضارمون کردی نمی‌تونیم بمونیم فعلا،ً هر وقت کارمون داشتن خودشون خبر کنن. از زمان حرکت از خونه اتابک یکی داشت تعقیبمون می‌کرد ولی از وقتی که خرس رو تحویل گرفتم و ماشین حرکت کرد ماشینه دیگه تعقیبمون نکرد بخاطر همین بهشون شک کردم و نزدیک‌ترین چیز وصل شنود بود. از طرفی تنها امیدم این بود که واقعاً شنودی پیدا بشه و بتونی باهاش پای امنیت نیروهات رو وسط بکشی و نذاری اون جا بمونیم.
مخم دقیقاً عین سوت قطار به صدا در میاد! این دو تا نابغه حیف شدن باید برای طراحی نقشه توی جنگ های جهانی ازشون بهره‌برداری می‌شده!
ما رو باش فکر می‌کردیم حالا حالاها آهی خان رو زیارت نمی‌کنیم ولی باز هم برگشتیم ور دلش!  پاهام رو از میز پیاده می‌کنم و با تکیه دستم به کناره‌ی مبل سر پا می ایستم:
- باید برم خونه، مادرم تنهاست!
پشت بهشون به سمت در می‌رم که صدای آهی قوت رو از پاهام می‌گیره:
- اول اینکه می‌دونم اجباری برای بودن توی خونه نداری دوماً اگه می‌خوای توی خطر بندازیش برو! درسته عقب کشیدن ولی نامحسوس زیر نظرتون دارن.
دست به کمر جواب می‌دم:
- خلاف به عرضتون رسوندن؛ چوب خطم پره دیگه. اونم از مادر زاده نشده...
صدای ماهان حرفم رو نصفه می‌ذاره:
- اتابک همونیه که از مادر زاده شده برای همین کارا! کمتر دختر باش و لج نکن الان وقتش نیست.
بزرگ‌ترین دست آوردم اینه که دو تا آدم ریلکس رو تا مرز جوش آوردن بردم‌؛ آهی و ماهان! درسته مدام با تیکه انداختن و دختر دختر کردنشون روی مخم خط می‌ندازن ولی منم کم خون به جیگرشون نمی‌کنم!
ناراضی راهم رو به سمت اتاقی که توش حمام داره کج می‌کنم:
- آهی لباس تمیز داری؟ با این حساب این‌جا حبسم، برم حموم لااقل!
وقتی جوابی نمی‌شنوم روی کمر می‌چرخم سمتشون و چشم‌های هر دوشون رو از حدقه بیرون زده می‌بینم. سری به معنای چی شده تکون می‌دم که هر دو همزمان به حرف میان:
- می‌خوای لباس یکی دیگه رو بپوشی؟
جمله دو تاشون که تموم می‌شه ماهان ادامه‌ی حرف رو می‌گیره:
- تو سر پوشیدن یه سویشرت اون سری توی پیست شاخ آهی رو درآوردی تا پوشیدی، اگر من سر نمی‌رسیدم و مجبور نمی‌شدی نمی‌پوشیدی حالا می‌خوای لباس های توی خونه‌ایش رو بپوشی؟
اَی ناکث پس می‌دونسته ما سر چی درگیریم و عین شلغم بو داده، اونجا پیداش شد!
شونه‌ای از سر بی‌تفاوتی بالا می‌ندازم:
- خیلی وقته خیلی چیزها دیگه برام فرقی نمی‌کنن.
چند قدم بهش نزدیک می‌شم و توی فاصله نزدیکی بهش می‌ایستم:
- اگه تو نمی‌اومدی مجبور نمی‌شدم اون لباس بو گندو رو بپوشم، تو که می‌دونستی مرض داشتی اون‌موقع پیدات شد؟
گوشه‌ی لبش به بالا کشیده می‌شه:
- من نمی‌اومدم همه می‌فهمیدن



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 11 مرداد 1397 ] [ 15:26 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب