,

من_پسرم

قسمت_223

 


همیشه داستان همینه، من حرف بار نارین می‌کنم، اونم شکایت می‌کنه و ماهان سکوت! از تکرار مکررات جدا می‌شم و کل حواسم رو به اتابک می‌دم، اتابکی که روی مبل تک نفره‌ توی اتاقش نشسته و پا روی پا انداخته. روی مبل دو نفره با فاصله ازش می‌نشینم.
- بالاخره آهی تونست ازت دل بکنه و یه چند روزی به ما قرضت بده!
از کفش‌هاش به چشم‌های شرورش و لب‌های به ظاهر همراه با لبخندش می‌رسم‌. عادت همیشه‌م رو توی روابط حفظ می‌کنم و سکوت می‌کنم تا طرف مقابلم به حرف بیاد و خودش رو بهم بشناسونه.
- چند ساعت دیگه یه محموله داریم، آماده‌ای؟
چه بهتر که زودتر کارها رو به سرانجام برسونیم و از این دیوونه خونه راحت شیم. طبق گفته‌ی آهی باید توی این جابه‌جایی محموله‌ها اعتماد اتابک رو به دست بیارم که به عنوان نیروی ثابت گروهش نگهم داره و بتونم توی کارهاش سرک بکشم.
سری به نشانه‌ی تأیید تکون می‌دم.
- محموله چیه؟ کی و کجا شروع می‌شه؟ چند تا ماشینیم و ...
دارم سوال‌هایی که باید جوابشون رو بدونم رو می‌پرسم که ماهان بین حرفم می‌آد.
- بهت پیشنهاد می‌کنم بار اول و آخرت باشه همچین سوال‌هایی رو از اتابک خان می‌پرسی، زیاد با این سوال‌ها جور نیستن.
ماهان توی فاصله‌ی چند سانتیم جای می‌گیره و اتابک کمی خودش رو به جلو خم می‌کنه.
- قربون آدم چیز فهم. فقط...
کمی مکث می‌کنه.
- یکم از پارتنر آهی فاصله بگیر، ناراحت می‌شه.
تک‌تک جملات اتابک زهر داره و زهرش به جون آدم می‌زنه.‌ چون به اصطلاح دخترش روی خوش نشون ندادم حالا داره این حرف‌ها رو می‌زنه، اون هم توی یک محیط مثلا کاری!
دستم که روی مبله شکلی شبیه مشت می‌گیره به خودش، قبل از کامل شدن مشت، دست ماهان روی دستم رو می‌پوشونه.
- من و کیا قبل از این حرفا رفیق بودیم، جای نگرانی نیست.
انگار که نه انگار چیزی شنیده باشم. سر پا می‌ایستم.
- حالا که اینطوره و قرار نیست تا لحظه شروع از چیزی خبر داشته باشم، چند دقیقه قبل از برنامه خبرم کنید. حرف دیگه‌ای هست؟
نمی‌دونم اسم این رفتار رو توی همچین موقعیت خطیری چی‌ می‌ذارن ولی دیگه نمی‌تونم تحمل کنم، از حرف کنایه دار خوشم نمی‌آد. حرف باید راست و درست زده بشه. بشکنی توی هوا می‌زنه و از مبلش دل می‌کنه. چند قدم کوتاه و آروم برمی‌داره تا روبه‌روم متوقف بشه. هم زمان با سکون کفش‌هاش مردی سینی به دست کنار دستش می‌ایسته. نگاهم مستقیم به چشم‌هاشه و چیز زیادی از بقیه‌ی محیط اطرافم نمی‌بینم. دست می‌ندازه به کمر یکی از لیوان‌های داخل سینی و جام رو جلوی صورتم نگه می‌داره.
- خیلی عجله داری، بودی حالا. یکم خوش بگذرونیم.
یاد قولی که مدت‌ها قبل شکستم و رفتار مادرم می‌افتم. این بار دیگه نمی‌شکنم و ماهان شاهدیه که می‌تونه با تأییدش کمک حالم باشه.
- معده‌م حساسه نمی‌تونم بخورم. شما بخوری انگار ما خوردیم.
جام به لب‌هاش نزدیک می‌شه و بی‌مقدمه می‌گه.
- حواست باشه اینجا آهی در کار نیست، طرف حسابت منم. نمی‌دونم آهی چه جوری باهات کار کرده ولی من راننده‌ای می‌خوام که کور باشه و کر و فقط از من فرمان بگیره.
حرف‌های سام جلوی چشم‌هام زنده می‌شن. جالبه توی تمام مدتی که برای سام کار کردم و قرار بود کور و کر باشم آهی کلی اطلاعات بهم داد، حالا هم که اینجام قراره گوش‌هام تیز باشه برای شنیدن یک سری حرفا و چیزهایی که می‌تونه جون اون مرد رو نجات بده.
- شک نکن توی این مورد. من فقط یه راننده‌م که سرم توی لاک خودمه.
عقب گرد می‌کنه و لیوان به دست ازم دو می‌شه.
- می‌تونید برید فقط می‌خواستم ببینمتون.
این‌همه هلک و هولوک  ما رو کشونده اینجا که فقط می‌خواسته ببینمتون؟ خوبه قبلا دیده دو تامون  رو ؛ چه زود دلش تنگ شده! دست راستم رو توی جیبم فرو می‌برم و با دست چپم در رو باز می‌کنم. در کامل باز نشده و نیم لاست که نارین عین جن بود داده پشتش نمایان می‌شه. ماهان رو به بیرون هل می‌دم.
- جمع کن اینو از اینجا، امروز زیاد روی ریتم نیستما.
- تو کی روی ریتمی عزیزم بگو ما همون موقع مزاحمت بشیم؟
متنفرم از اینکه کسی مخاطبم نباشه و جوابم رو بده!  خیلی ریلکس و بدون هیچ حرفی کنارش می‌ایستم و کنار گوشش خم می‌شم. وقتی ازش فاصله می‌گیرم کل صورتش از خشم سرخ شده.
ماهان بهم تنه می‌زنه و هم زمان که داره نارین رو صدا می‌زنه ازم می‌پرسه.
- چی‌ گفتی بهش؟
بی خیال شونه بالا می ندازم و با صورت بی حالت جواب می‌دم.
- هیچی فقط چند تا از ویژگی هاش رو به زبون خودم براش توصیف کردم که حساب کار یه چیزایی دستش بیاد.
با این حرفم نارین بغض می‌کنه و باز عین سیریش می چسبه به بغل ماهان.
- نانا! بهم حرف بد زد!
نانا و زهرمار! خرس قطبی اندازه‌ی ننه‌ی من سن داره تازه یاد عروسک بازی افتاده، شیطونه می‌گه چند تا حرف دیگه بارش کنم ولی دلم برای ماهان می‌سوزه که باید وایسه به شر و ورهاش گوش بده.
ازشون فاصله می‌گیرم به مقصد حیاط و توی راه رفتن با صدای نسبتا بلندی می‌گم.
- ماهان من بیرونم، زودتر این مترسکتو ...
می‌ایستم و برمی گردم طرفش:
- منظورم همون عروسک خیمه شب بازیه، زودتر بسته بندیش کن بره رد کارش. معلوم نیست کی بهمون آماده باش بدن.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 11 مرداد 1397 ] [ 15:43 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب