#من_پسرم
#قسمت_221
بوی تند عطر ماهان که کل فضای ماشین رو پر کرده با عطر تلخم مخلوط شده و با عطر شیرین آهی تضاد عجیبی زده.
- کجا باید برم؟
آرنجش رو به پنجره که شیشهش رو تخت خوابونده، تکیه میده.
- فعلاً همین فرمون برو تا بهت بگم. بعد از گذروندن یه ترافیک روان به آخر خیابون میرسم و ماهان هنوز حرفی نزده.
- کجا برم؟
- یکم دور دور کنیم؛ بد نمیگذره!
خیلی اعصاب دارم اینم روش یورتمه میره. فرمون رو نیم چرخ میزنم به راست و میایستم.
- مگه باهات شوخی دارم؟ بگو کجا؟
پوزخند میزنه.
- چیه با من خوش نمیگذره؟ فقط با آهی جون خوش میگذره که از کاشان تا شیراز ور دلش نشسته بودی؟
به رسم همیشه میخوام بهش بپرم ولی راه بهتری رو از آهی یاد گرفتم! چشم تو چشمش میشم و خیلی ریلکس کلمات رو پشت سر هم ردیف میکنم.
- آره، مشکلی داری؟
تک خندهای میکنه.
- نه راحت باش کوچولو؛ پارتنرته دیگه بالاخره یه سری وظیفه بر گردنته...
از درون دارم خود خوری میکنم برای زدن توی فکش ولی ظاهرم رو حفظ می کنم تا حرفهاش تموم شه.
- وظیفهی تو هم محافظت از منه؛ نه فضولی توی چیزهایی که به تو ربطی نداره؛ یادت نره! حالا بگو کجا برم؟
گوشهی لبش زیر دندونش میلغزه و دوباره آزاد میشه.
- برو خیابون (...)
دور میزنم و به سمت خیابونی که گفته حرکت میکنم. توی تمام مدت رانندگی فضای ماشین رو فقط سکوت پر کرده و حتی بوی عطرهامون هم دیگه به گوش نمیرسه.
راهنما میزنم و جایی بین دو تا ماشینی که وسط خیابون پارک شدن ماشین رو به حاشیه میکشونم. انگشت شستم روی قفل کمربند مینشینه و کمربند رو با دست به جاش هدایت میکنم، صدای ماهان برخلاف رقبت نگاهم رو از آینه به لبهاش میدوزه.
- از همین الان حواست باشه به هیچ وجه ازم دور نشی مگر این که مجبور بشی.
سری تکون میدم و هم پاش میشم.
- تو میدونی چند مدت اینجاییم؟
- به تو بستگی داره؛ وقتی اون مرد رو پیدا کنی کار ما هم تمومه.
نگاهی به دیوارهای بلند و فلزهای تیزی که روی دیوار سوار شدن میندازم و روی بوتههای فلزی نگاهم به دوربین مدار بسته بین شاخههای فلزی میافته. کنار گوشش میگم.
- مطمئنم دستشوییهاش هم دوربین داره!
میخنده.
- شک نکن.
میخوام حرف دیگهای بزنم و بگم شما دو تا نابغه چه فکری برای این سوتی اعظم کردین که آیفون رو میزنه و مانعم میشه.
- بچههای آهیاین؟
ماهان کمی جلوی آیفون خم میشه و دقیقاً جلوی چشم دوربین نمایشی موهاش رو مرتب میکنه.
- تو که میدونی چرا میپرسی دیگه؟
صدای خندهی مستانهی آسنات اخمهام رو بهم میرسونه.
- هِی پسر؛ این زبونتو کوتاه کن برات شر میشه!
نظرات شما عزیزان: