,

#من_پسرم

#قسمت_219

 

چند تقه آهنگ دار به شیشه کاملاً دودی ون نواخته می‌شه و آهی بدون حرفی سریع پیاده می‌شه. بلافاصله صدای زمزمه وار مردی به گوشم می‌رسه:
- امیرعلی مطمئنی می‌خوای دختر وارد گروهشون کنی؟
امیرعلی دیگه کیه؟
- عمو! به انتخاب من شک نکن. از طرفی کار از کار گذشته، از مرحله معارفه هم گذشتیم!
دیگه چیزی نمی‌شنوم! سکوت و سکوت! یعنی نه این‌که سکوت باشه، حرف‌هاشون اونقدر پچ‌وار شده که فقط می‌دونم حرف می‌زنن و دیگه هیچی!
توی آینه‌ی وسط چشمم به خودم می‌افته و نگاه‌های معنادار مادرم لحظه خروج از خونه یادم می‌آد. وضعیت به جایی رسیده که دیگه نمی‌تونه باهام مخالفت کنه؛ اون شبی که مشروب خورده بودم و من رو توی اون حال دید بدترین شب ممکن بود و درست بعد از اون شب رسماً دیگه کاری به کارم نداره! اون مادربزرگ تعصبیم هم اگه بفهمه الان دیگه تیپ پسرونه زدن کوچیک‌ترین خلافمه در جا خودش رو دار می‌زنه! برای یک لحظه فکر کن بفهمه من وارد یه گروه خلافکاری شدم و دارم باهاشون همکاری می‌کنم دوباره می‌خواد موعظه بره که پدرت فلان می‌شه و... اصلاً بذار ببینم اون موقع که اون داشت تصمیم می‌گرفت گند بزنه به زندگیمون مگه به من فکر کرد؟ نه نکرد! اون اصلاً به آینده‌ی ما فکر نکرد که امکان داره چه بلاهایی سرمون بیاد! الان هم من دلیلی نمی‌بینم برای فکر کردن به ناراحت شدن یا نشدن همچین آدمی!
از حالت لم داده راست می‌نشینم و نگاهی به دور و برم می‌ندازم. حتی اون پسر سعید نام هم نیست! نزدیک درِ ون می‌‌شم و با گرفتن دستگیره‌ش در رو می‌کشم تا پیاده بشم؛ ولی قبل از این که بیشتر از بیست سانت باز بشه در با یه حرکت سریع بسته می‌شه. کیه بازیش گرفته؟ می‌خوام پیاده بشم، نفسم گرفت!
- هِی کی هستی؟ در رو ول کن ببینم.
صدای آهی تقلاهام رو ساکت می‌کنه.
- یه دقیقه ویسا، الان می‌آم.
با مشت می‌کوبم به در.
- زود باش خب.
به یک دقیقه نمی‌رسه که با صدای مخصوص باز شدن درهای کشویی، در ون اندازه رد شدن یه آدم باز می‌شه و با سوار شدن آهی دوباره زود بسته می‌شه. اون بیرون چه خبره که اینقدر رعایت می‌کنن!
- اَلِمون کردیا! (مسخره مون کردیا)
-کاره پیش می‌آد دیگه.
بی‌حوصله دستی به گردنم می‌کشم:
- من رو برای کارهای خودت آوردی اینجا؟ زودتر تمومش کن دیگه، کم‌کم داره اینجا اعصابم بهم می‌ریزه.
شی کوچکی رو که کف دستشه رو بالا می‌آره:
- باشه الان تموم می‌شه؛ دیگه اینجا زیاد کاری نداریم. اینی که کف دستمه رو می‌بینی؟
نزدیک‌تر بهم می‌نشینه و شی یک سانتی متری رو جلوی نگاهم می‌گیره:
- این ردیاب غیر فعال جایی بین موهات پنهان می‌شه و وقتی احساس خطر کردی قبل از اینکه گیر بیفتی فقط کافیه بین دو تا انگشتت بیست ثانیه نگهش داری.
حرفش که تموم می‌شه دستش به سمت موهای سرم می‌ره ولی منصرف می‌شه:
- پشت بهم بشین، اینجوری نمی‌شه.
بلند می‌شم و روی دو پا می‌نشینم. دستش رو بین موهای پشت سرم حس می‌کنم:
-  اسم اصلیت چیه؟
انگشت‌هاش از حرکت می‌ایستن:
- مهمه؟
- می‌خوام بدونم این ‌همه مدت رو با کی گذروندم!
دوباره دست‌هاش بین موهام جنب و جوش می‌کنن و سردی فلزی که به کف سرم می‌چسبه با حرف زدنش هم زمان می‌شه:
- امیر علی!
پس درست حدس زده بودم؛ آهی اسم مستعارشه و امیر علی که چند دقیقه پیش شنیدم اسم اصلیش. اسمش رو زیر لب تکرار می‌کنم:
-امیرعلی... هیچ اسمی به اندازه‌ی آهی بهت نمی‌آد!
آروم می‌خنده:
- به آهی عادت کردی؛ هر کدوم برات راحت‌تره صدا بزن!
وقتی حرکت دیگه‌ای نمی‌کنه کف دستم رو به سر زانوهام فشار می‌دم و می‌خوام دوباره روی صندلی برگردم که از شونه‌هام نگهم می‌داره و صداش رو درست کنار گوشم می‌شنوم:
- فکر نکن تو رو می‌فرستم وسط اون گروه خودم راحت می‌گردم؛ از لحظه ورودت یه نفس راحت هم نمی‌تونم بکشم. از ماهان جدا نشو و به حرف‌هاش گوش بده؛ نمی‌خوام پیشت بد قول بشم، تو باید از این مأموریت سالم برگردی! به خاطر قولی که من بهت دادم! به خاطر مادرت که فقط تو رو داره!
پلک‌هام رو باز و بسته می‌کنم که دوباره لب می‌زنه:
- نجات اون آدم وظیفمه ولی جون تو هم برام مهمه!
دست‌هاش که از روی شونه‌هام شل می‌شه روی صندلیم جا می‌گیرم. حرف‌های آهی به شدت فکرم رو به بازی گرفته؛ آهی مگه نمی‌خواست اون مَرده رو نجات بده، چرا جون من اینقدر براش مهم شده؟
- گوشیت رو بده.
بدون نگاه کردن به صورتش گوشی رو به دستش می‌دم. کاور و پشت گوشی رو در می‌آره و یه قطعه ظریف و کوچیک رو با چسب به پشت جلد گوشی می‌زنه.
- این قطعه قابل ردیابی نیست و حجمیم نداره، فقط ما می‌تونیم رد گیریش کنیم. هر جا رفتی گوشیتم با خودت ببر.
سری تکون می‌دم و آهی ساعتش رو نگاه می‌کنه. در ون رو کامل باز می‌کنه و اشاره می‌زنه که پیاده بشم. نفس عمیقی می‌کشم و پشت سرش راه می‌افتم. از کوچه‌ای که ون توش پنهان شده بود خارج می‌شیم و بعد از گذروندن درخت‌های تازه ش



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 11 مرداد 1397 ] [ 20:59 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب