#من_پسرم
#قسمت_214
صدای آهی توی گوشم زمزمه میکنه.
- جبهه نگیر؛ آتو نده دستش.
پس میدونه من روی این مورد چقدر حساسم و بیشتر مواقع باهاش رو اعصابم یورتمه میره!
آرنج هام رو روی میز تنظیم میکنم و بر خلاف میلم به سمتش خم میشم.
- خب دلیل اینهمه زنگ زدنت چی بود؟
گوشه لبش رو به دندون میگیره.
- از آقاتون اجازه گرفتی که اینجایی؟
توی ذهنم مشت محکمی توی صورتش میکوبم که صورتش از درد مچاله میشه ولی در واقعیت هیچ تغییری توی چهرهم ایجاد نمیشه.
- دست به تیکهت خوب راه افتاده! حق رفاقتمون این مدل حرف زدنها نیست!
به حالت تمسخر آمیزی چشمهاش رو توی حدقه میچرخونه.
- آره راست میگی یه زمانی رفیق! بودیم. خراب کردی دختر جون! توی بد ورطهای افتادی؛ هر چی خواستم دورت کنم خودت با مخ رفتی تو مثلث خطر و در آخر هم که شدی هم تخت منبع خطر!
نجوای " بیشرف " آهی و ذهن به تکاپو افتادهی من...
یعنی ماهان اینقدر خلاف سنگینه که آهیِ پلیس رو تا این حد برای خودش خطرناک میبینه؟
حرف آهی نجوا میزنه؛ آتو نده دستش! به تقلید از آهی خونسرد زبون میچرخونم:
- اینا رو که قبلاً گفتی! حرف جدید بزن! از کِی فهمیدی؟
چشمک میزنه:
- همون ماه اول؛ یادته توی کوه یکی بهت تنه زد و افتادی تو بغلم؟ زود عقب کشیدی ولی من چیزی که باید میفهمیدم رو فهمیدم!
برای لحظهای مات صورتش میشم و ذهنم از هر چیزی جز خاطرات اون کوهنوردی خالی میشه. یعنی همهی مدت میدونسته و چیزی نگفته و کاری نکرده؟ بارها با هم بیرون بودیم؛ تمرین میرفتیم. حتی توی تمرینات پیست هم با هم بودیم. اطرافم چه خبره؟ عرق سرد رو بعد از مدتی روی تیره کمرم حس میکنم و قلبم تپیدن از یاد میبره. میخوام چیزی بگم ولی نمیدونم چی بگم!
- الحق بازیگر خوبی هستی؛ خوب ادای پسرا رو در میآری ولی هر چقدرم که ادا باز خوبی باشی اصل جنس نیستی!
آب دهنم رو به سختی فرو میدم.
- بقیه هم میدونن؟
شونه بالا میندازه.
- نظر خودت چیه؟ فکر میکنی ایمان و سیا میدونستن ساکت و بدون حرکت اضافه میموندن؟
خیره به گلدون های چیده شده روی لبهی حوض آب وسط حیاط، پلک باز و بسته میکنم:
- چرا؟ چرا به کسی نگفتی و توی استخر نجاتم دادی؟
ماهان نزدیکترین بود بهم و بیشتر از بقیه درکم میکرد؛ حالا میفهمم دلیل بعضی کوتاه اومدنهاش رو!
- دلیل خاصی نداشت؛ تو میخواستی خلاف جهت شنا کنی و تخلیه روانی کنی؛ منم سکوت کردم و توی این مدت حواسم بود که این ریسک پذیریت برات دردسر نسازه.
کمی خودش رو جلو میکشه و صداش جدیتر میشه.
- توی خیلی از جاها اگه من نبودم سریع گیر میافتادی! نمونه بارزش ورودت به گروه سام بود؛ مأمور تحقیقت من بودم و من اطمینان دادم که توی صلاحیت هویتت مشکلی نیست!
حالا این آدمی که یک سال هواتو داشته؛ منِ ماهان برات شده بدِ روزگار و ازم به اون مرتیکه(...) پناه بردی...
سکوت میکنه و رگه کمرنگ اخم روی پیشونیش نقش میبنده.
- نفس! ازش فاصله بگیر؛ آهی یه خلافکار کله گندهست که هیچ گذشتهای ازش نداریم؛ نمیدونم بهت چی گفته که بهش اعتماد کردی ولی بدون خطرناکتر از چیزیه که فکرش رو بکنی!
من ساکتم و آهی جواب ماهان رو توی گوشم میده.
- داره پرت و پلا میگه به حرفش اهمیتی نده. بپرس ببین دیگه چیکارت داره.
من بین این دو تا دارم خل میشم! این اونو ترور شخصیت میکنه، اون اینو!
حرف آهی رو نشنیده میگیرم.
- الان میگی چیکار کنم؟
صدای داد خفهی آهی نارضایتیش رو نشون میده." گند نزن؛ چت شد یهو لعنتی"
- خودت رو از این ماجرا بکش بیرون. آهی، سام، اتابک، پیست همه چیز و همه کس!
- چرا باید بهت اعتماد کنم؟
لبهاش رو عصبی جمع میکنه.
- میتونی نکنی! من تمام تلاشم رو برای بیرون کشیدنت کردم اگه خودت نخوای دیگه کاری ندارم باهات؛ گند بزن به خودت راحت باش!
سر پا میایستم، دست روی میز و کمی به جلو خم میشم.
- حیف رفاقتی که به اینجا رسید.
- تو بخواه جدا بشی من مثل همه این مدت جوری نجاتت میدم که خودتم نفهمی چی شده. همه چیز به خودت بستگی داره.
جملهی توی ذهنم رو میخوام به زبون بیارم که دستی روی شونهم مینشینه و مجبور به نشستن میشم. کیه؟ اهمیتی داره؟ مرده؟ زنه؟ نمیدونم!
- تو اگه راست میگی گلیم خودت رو از این لجنزار بکش بیرون کارهای کیا پیش کش!
آها آهی بوده گویا! من طرف کیم؟ ماهان یا آهی؟ کی بده کی خوب؟ راست و دروغ چیه؟
از پشت میز کناری یه صندلی بیرون میکشه و با نشستنش دستش رو توی هوا تکون میده و سه تا نوشیدنی جلومون گذاشته میشه. از کِی اینجاست؟ کِی وقت کرده سفارش داده!
ماهان نگاهش بین من و آهی میچرخه.
- جنبه و جربزهت قبلاً مردونهتر بود؛ الان برداشتی دوست پسرتم با خودت آوردی؟
نیم خیز میشه.
- خلوت دو نفرهتون رو بهم نمیزنم!
صدای آهی دوباره ماهان رو مینشونه.
- بمون رفیق!
نظرات شما عزیزان: