,

#من_‌پسرم

#قسمت_213

 


سرم رو به صندلی تکیه می‌دم و با صدای خش گرفته‌‌ای بی حال لب می‌زنم.
- خفه‌ش کن!
صفحه گوشی رو جلوی چشم هام نگه می‌داره. "ماهان"
- خودش رو حلق آویز کرد؛ جوابش رو بده.
چشم هام رو ریز می‌کنم.
- اصلا گوشی من دست تو چی‌کار می‌کنه؟ دارم می‌گم نفله‌ش کن!
- تمام یک ساعت رو داشت زنگ می‌زد، حالت بد بود اصلا متوجه نشدی؛ از جیبت کشیدمش. الانم می‌گم بگیر جوابش رو بده!
باز آهی سه پیچ شد!
- تو نمی خواد به فکر روابط دوستانه ما باشی؛ دیگه چیزی...
گوشی رو توی دستم می‌ذاره.
- جواب بده بگو فردا بیاد کافه کاغذی.
گفته بودم که توان عصبی شدنم ندارم! صاف توی جام می‌نشینم.
- اون دیگه همه چی رو فهمیده؛ نمی تونی هیچ جوره جمعش کنی. مگه دوستت نیست؛ با رفاقت ساکتش کن!
استارت می‌زنه.
- درسته... رفاقت تا پای کثافت! ولی الان تو بینمون قرار گرفتی و جوری سر تو زدیم به تیپ و تاپ هم که رفاقت کشید به کثافت!
سر من زدن به تیپ و تاپ هم؟ یعنی نتونسته دوستش رو ساکت کنه و حرفشون شده؟
- وقتی با هم حرفتون شده چرا فکر کردی فردا به حرفت گوش می‌ده؟
شماره‌گیری می‌کنه و گوشی رو به دستم می‌ده.
- کاریت نباشه؛ فقط همین تک جمله، فردا عصر کافه کاغذی!
الو گفتن ماهان با جمله ی طوطی وارم قطع می‌شه.
- فردا عصر کافه کاغذی!
***
شدم عروسک خیمه شب بازی آهی! من رو توی دست‌هاش بازی می‌ده. کنترلم می‌کنه و حتی توی عصبانی‌ترین وضعیت مجبورم می‌کنه ازش اطاعت کنم. بیشترین چیزی که اهرم کنترلم شده آروم و قرار روح و چشماشه. هیچ‌وقت چشم‌هاش بهم استرس نمی‌دن و آرامشش باعث سکون روح من می‌شه.
وارد حیاط راهرو مانند کافه می‌شیم و گلدون های تخت سینه دیوارِ کاه گلی، حس زنده بودن و زندگی رو بهم القا می‌کنن؛ زندگی‌ای که مدت‌هاست ازش دورم. کشمکش های مدام بین مذکرهای زندگیم به فجیع‌ترین حال ممکن زندگی رو ازم سلب کرده. از چند پله جلوی در ورودی بالا می‌ریم و با حجم عظیمی از کتاب رو به رو می‌شیم. چشم‌هام رو ریز می‌کنم و بین قفسه های کتاب قدم می‌زنم. پلیس بودن آهی و حتی نماز خون بودنش رو می‌تونم با یه ضرب و زوری به خورد خودم بدم ولی این یکی اصلا به سیم پیچیش نمی خوره.
- فقط کتاب مونده بود که به کلکسیون عجایبت اضافه بشه.
گوش های تیزش صدای آرومم رو رصد می‌کنه.
- اگه می دونستم از من پیش خودت چه موجودی ساختی که حالا با شناخت بیشترم برات شدم یه عجیب الخلقه! خیلی خوب می شد.
لب هام لبخندی باریک و غیر ارادی نقش می‌زنن.
- موندم دفعه‌ی بعدی با چی من رو غافلگیر می‌کنی!
روی ته ریش قهوه ای رنگش که جذابیت و ابهتش رو بالا برده ریز می‌شم.
- امیدوارم بعدی ریش بزی نباشه! چون اصلا بهت نمیاد!
با آرنجش سقلمه ای به پهلوم می‌زنه.
- کمتر توی صورت من کنکاش کن. برو سر میز تا ماهان نرفته.
خودش به سمت پله های چوبی طبقه دوم قدم برمی‌داره و من هم دنبالش از لیوان‌های طرح دار چشم می‌گیرم و باهاش همراه می‌‌شم. یهویی می‌ایسته که بهش تنه می زنم.
- کجا عین جوجه اردک زشت پشت سر من راه افتادی؟
 دست راست به کمر و دست چپ به چونه می‌شم.
- زبونت راه افتاده ها! تخم کفتر میل فرمودین دیشب؟
و باز هم لبخند به زور اجبار؛ کف دستم رو بالا میارم و مانع حرف زدنش می‌شم.
- بهم اعتماد کن، کم نمیارم؛ خراب نمی‌کنم.
و الان یه لبخند هر چند کمرنگ ولی واقعی ازش می‌بینم. ته ته دلم خوشه به این بودن‌هاش؛ به همین به اصطلاح مسخره کردن هاش که می‌خواد روحیه‌م رو بالا ببره.
دست رو شده‌ش، لب های خندونش و مشت هایی که بهم ضربه می‌زنن.
مشت هامون که از هم جدا می‌شن زبونم به حرکت میاد.
- کدوم طرف باید برم؟
با دستش دری رو نشونم می‌ده.
- تو حیاط کافه منتظرته. من توی شنودی که بهت وصل شده ...
دستی به گوشی توی گوشش می‌زنه.
- می‌شنوم. به موقعه‌ش میام. فقط ببین چی می‌گه و چی می‌خواد.
سری بالا و پایین می‌کنم و دو تک پله بالا رفته رو عقب گرد می‌کنم که صدام می‌زنه و چشم می‌دوزم به لب هاش و لب می ز‌نه؛" حواست به گوشی توی گوشت باشه. "
از در عبور می‌کنم و دوباره چند تا پله من رو به حیاط وصل می‌کنه. بین میز و صندلی های تمام چوب چشم هام می‌گردن تا سر یه میز گرد دو نفره گوشه‌ی دیوار دست به سینه و پا روی پا انداخته می‌بینمش. دوست یک ساله‌ای که بیشتر از بقیه قبولش داشتم یک شبه شده دشمنم! مرز بینشون کمتر از مو بود! با دیدنم سرش رو کج می‌کنه و یه پوزخند کج گوشه‌ی لب‌هاش می‌نشونه. از کی این‌جوری عوض شده که لبخندهاش بهم طعنه بزنه؟ تحمل این رفتارش صبر پولادین می خواد.
صندلی نسبتا سنگین رو عقب می‌کشم و پشت میز نشسته ننشسته حرف می‌شنوم.
- به به نفس جون!
ماهان کینه ای بود و من نمی دونستم؟!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 16 مرداد 1397 ] [ 19:59 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب