من پسرم
قسمت207
دستی به یقه لباسم میزنم؛ یاد نفس تنگیم میافتم که تا مرز حالت تهوع رفتم!
انگشت هام رو به گردنم میکشم و هوای اطرافم رو میبلعم. چشم هام رو میبندم که حس میکنم یکی داره بهم نزدیک میشه.
سریع چشم هام باز میکنم و به سمت همون طرفی که آدم حس کردم، برمیگردم. پیراهن مشکی رو به روم ایستاده و با لبخند شیطانی نگاهم میکنه.
عقب میرم، جلو میاد. میخوام جیغ بکشم ولی انگار تارهای صوتیم جوابگو نیستن. یه چیزی گلوگیرم شده و راه نفسم رو بند آورده.
چشم هام دو دو میزنن و قلبم قفسه سینهمو رو روی سرش میذاره.
دست هام رو به سمتش میگیرم که جلو نیاد ولی لب هاش تکون میخورن و قدم به قدم بهم فاصله ها رو کم میکنه.
پام به لبه تخت گیر میکنه و پرت میشم روی تخت؛ با برخوردم شوکه میشم و صدام با آخرین بلندی ممکن توی اتاقم پیچ و تاب میخوره.
نظرات شما عزیزان: