من پسرم
قسمت-200
از رفتارش خوشم نیومده ولی قول و قرارهامون بعث میشه بی خیال اعتراض بشم.
- چی می خواستی بشه؟ تو میدونستی جلسه توی استخره و منو تنها اونجا ول کردی؛ بعدم جلوی استخر ماهان با خورد کردن دماغم از مصیبت استخر نجاتم داد!
دستش رو روی میز میذاره.
- نمیدونستم!
براق میشم توی چشم هاش.
- میدونستی؛ تو از همه چی خبر داری؛ چطور میشه ندونی؟ میخواستی اینجوری از شرم خلاص شی!
ضربان قلبم اوج میگیره و حرف هایی که دیشب میخواستم بهش بزنم و نزدم رو به زبون میآرم.
- فقط به فکر منفعت خودتی؛ لابد کارت از یه جایی جور شده که میخواستی منو اینجوری...
بین حرفم میپره.
- گفتم نمیدونستم یه چیزی رو اینقدر کشش نده؛ به علاوه لو رفتن تو یعنی نابودی خودم! این رو هیچ وقت یادت نره!
حرف هاش هم منطقیه هم نمی تونه راضیم کنه! هر چقدرم منطقی باشه من داشتم همه چیزم رو از دست میدادم و هیچ دلیل برای غیبت و کمک نکردن آهی رو قبول نمیکنم!
لبم رو کج میکنم.
- هیچ راهی جز قبول کردن چرندیاتت ندارم!
نچی ادا میکنه و انگشت هاش روی میز ضرب میگیره.
- ماهان از کجا میدونه دختری؟ خودت بهش گفتی؟
دستم رو روی میز جا میدم و نیم تنهم رو به سمتش میکشونم و میغرم.
- چی فرضم کردی ؟ مگه عقلم کمه دوره بیفتم به همه بگم کیم؟ اتفاقا من به تو شک دارم وگرنه توی یک سالی که باهاشون رفت و آمد داشتم هیچ کدوم چیزی نفهمیده بودن!
نظرات شما عزیزان: