من پسرم
قسمت-195
پوزخند صدا داری میزنم و دست به جیب به راه میافتم. کجا دارم میرم؟ نمیدونم! فقط میدونم الان دلم میخواد آهی جلوی چشمم ظاهر بشه تیکه بزرگشه اون لبخند کجشه! گوشی رو از جیبم بیرون میکشم و درگیر شماره گیریم که بازوم کشیده میشه. دستش رو میپیچونم و بازوم رو از بین انگشت هاش بیرون میارم. گوشیم رو با کف دست و انگشت شستم نگه میدارم و انگشت اشاره م رو با اقتدار به سمتش میگیرم.
- بار آخرت بود؛ دیگه تکرار نشه!
متعجب تک خنده ای میکنه.
- همه چیزت بیرونه همه دارن میبینن؛ برام ادای حاج خانوما رو در نیار!
سرم رو کج میکنم.
- نه ادا در میارم نه حاج خانومم؛ دستت بهم نخوره!
"برو بابایی" نثارم میکنه و رو به روم میایسته.
- خب جک گفتی، خندیدیم دیگه بسه؛ زودتر راه بیفت باید بریم اگه سام بفهمه هنوز اینجاییم بهمون شک میکنه.
دست به چونهم میکشم. به همون آهی اعتماد کردم برای هفت پشتم بسه؛ هر سازی دلش می خواد میزنه و منم مجبور میکنه به رقصیدن! دیگه همینم مونده به ماهانی میدون بدم که چند دقیقه پیش به مرموز بودنش پی بردم! از کجا میدونه من کیم؟ حتی اسمم میدونه!
- چرا فکر کردی باهات میام؟ اگه نیاز به دکتر باشه خود آهی هست!
پوزخند تمسخر آمیزی میزنه که زهرش تا ته وجودم رسوخ میکنه.
- آهی؟ میدونه دختری نه؟ در ازای چی داره ازت حمایت میکنه؟
کنایه حرفش و شدت تمسخر صداش منظورش رو کاملا واضح میرسونه! از عصبانیت گُر میگیرم و دستم محکم روی صورتش فرود میاد. صورتش به سمت چپ خم میشه. زبون میزنه زیر لپش و دستی به گونهش میکشه.
- الحق که توی ضرب دست از پسرا کم نداری!
هر چقدر هم محکم بوده باشه ولی ذره ای از عصبانیت من رو تخلیه نکرده!
- حواست باشه دیگه گندهتر از دهنت حرف نزنی!
دست به کمرش میشه.
- کاری نکردم وظیفه م بود که از مرگ حتمی نجاتت دادم! اینم دست مزدمه دیگه! بعدشم مگه دروغ میگم؟ بدون هیچ که نمی ...
عصبانی نگاهم رو به چشم هاش میرسونم که جمله ش رو ناقص میذاره.
- ازت کمک نخواسته بودم!
این جمله رو از شدت عصبانیت بهش میزنم ولی خودم هم میدونم که اگه ماهان نبود توی دردسر وحشتناکی میافتادم.
ازش فاصله میگیرم و گوشی رو روی گوشم میذارم.
- کجایی تو؟
صدای عصبانیم خونسردی ذاتیش رو کم میکنه.
- چیزی شده؟ دارم میام نزدیکم.
پوف کلافه ای میکشم.
- برسون خودتو. جلو در منتظرم.
اجازه نمیدم چیز اضافه تری بگه و گوشی رو توی جیب پشتی شلوارم جا میدم. قدم زنون به سمت سر کوچه میرم تا به محض رسیدن آهی به حسابش برسم!
هنوز چند قدم بیشتر نرفتم که صدای پایی رو حس میکنم و بعد هم صدای ماهان.
- لج نکن باهام بیا!
میایستم و به سمتش میچرخم.
- کجا بیام؟ اصلا نجاتم دادی دستت طلا، دیگه دست از سرم بردار!
با خشم و عصبانیت صدام میزنه.
- نفس!
باید برای این هم توصیح بدم من رو اینجوری صدا نزنه؟ بیشتر از خودش خشم به خرج میدم.
- زهرمار!
مقابلم میایسته و دست هاش رو بالا میاره.
- من طرف توام. توی بد دردسری افتادی، به حرفام گوش بده تا دیر نشده.
دردسر؟ به به همین رو کم داشتم دیگه! باز چه خبره؟
دهن باز میکنم حرفی بزنم که ماشین آهی کنار پام میزنه رو ترمز. پیاده میشه و بین در نیم لا میایسته.
- مگه جلسه نیست شما دو تا اینجا چیکار می کنین؟
با شنیدن اسم جلسه یاد چند دقیقه قبل می افتم که تا مرگ رفتم و برگشتم. با قدم های تند خودم رو بهش میرسونم و میزنم به سینهش.
- میشه بپرسم کجا تشریف داشتین؟
متعجب نگاهم میکنه و دستم رو از خودش جدا میکنه.
- هر جایی بودم فکر نکنم نیاز به توضیح داشته باشه!
عصبی میجوشم.
- لعنتی با بی فکریت نزدیک بود همه چی لو بره، می فهمی؟
بازم گنگ نگاهم میکنه و تعجب کرده از اینکه پیش ماهان دارم اینجوری حرف می زنم با ابرو به ماهان که اونطرف ماشین ایستاده اشاره میزنه و میگه:
- چته تو؟ کمتر پرت و پلا بگو. ناخوشی انگار!
دیگه آب از سرم گذشته احتیاط برام معنایی نداره!
- میدونستی قراره جلسه توی استخر باشه و منو تنها فرستادی اون تو؟
صدام اوج میگیره و چشم هاش به وضوح درشت میشن، انگار تازه میفهمه چرا اینقدر آتیشیم.
- آروم باش؛ استخر بوده که بوده، چی شده مگه؟
چند تا ضربه محکم با مشت به قفسه سینه ش می کوبم.
- لعنتی تو میدونستی و منو تنها فرستادی داخل. خودتم در رفتی. من احمق رو بگو که به تو اعتماد کردم!
بدون توجه به چیزی فقط با مشت و لگد به آهی و ماشینش ضربه میزنم و هر چی از دهنم در میاد نثارش میکنم. بعضی ضربه ها رو محار میکنه و بعضی ها هم بدون مانع به هدف میخورن ولی دفاعی ازش نمیبینم.
صداش جدی میشه.
- بسه درست بگو بینم چیشده.
وقتی از من به جز فحش چیزی نمی شنوه رو به ماهان میپرسه.
- چشه این؟ جن زده شده؟
صدای تمسخر ماهان باعث میشه ساکت شم.
- چه میدونم تو پارتنرشی! از من میپرسی؟ باید کم
نظرات شما عزیزان: