#منپسرم
#قسمت_191
ـ تکون نخور نفس من می دونم تو دختری!
با دیدن پسرهای داخل رختکن، نفهمیدم چی شد که یکی از دستم کشید و یه گوشهی خلوت بغلم کرد!
سرم دقیقا روی قفسه سینهشه و دیدم کاملا پر شده!
لعنت به من! از کجا فهمیده؟ حالا باید چی کار کنم؟ حالم داره بهم میخوره از این فاصله کم و مخصوصا که الان میدونه من پسر نیستم!
آهی برو دعا کن دستم بهت نرسه، خونت رو میریزم؛ با چه منطق و شعوری من رو اینجا تنها گذاشته؛ وقت هایی که حوصله ش رو ندارم عین مترسک سر جالیز ورِ دلمه، الان که باید باشه معلوم نیست دقیقا کدوم گوریه!
دست تخت سینهش میذارم و میخوام به عقب هلش بدم که با مهار کردن دست و پاهام مانعم میشه.
- اِ کمتر وول بخور دختر؛ الان وقت لجبازی نیست!
با زانو به شکمش میکوبم و آروم و خشن میغرم:
ـ چاییدی؛ دختر کجا بود؟ ولم کن ماها. اینکارا چیه میکنی؟
نفسش به گوشم میخوره و کمرم بین دست هاش محکم تر فشرده میشه و با صدای خشگرفته از عصبانیت زیر گوشم نجوا میزنه.
ـ ولت کنم که چی؟ دختره ی احمق الان می خوای بری تو استخر بین این همه مرد چیکار کنی؟
چشم هام رو میبندم و عصبی نفس نفس میزنم. من واقعا می خواستم چیکار کنم؟ با چه عقلی پا می ذاشتم توی محیطی که باید با مایو وارد بشم!
آخرین شانسم رو برای پوشوندن هویتم به کار میبرم؛ شاید با بغل کردنم صرفا چیزی رو حس کرده باشه ولی مطمئن نباشه هنوز!
- دختر عمهته؛ ولم کن مرتیکه(....) حالت خوش نیست!
- دِ نه دِ نشد؛ زرنگ بازی نداشتیم! خر فرضم نکن!
برای فرار کردن از این نزدیکی اجباری بیشتر دست و پا میزنم و مثل باتلاق بیشتر غرقش میشم؛ با هر حرکتی که میکنم فشاری که به کمرم میاره بیشتر میشه!
- آروم بگیر لجباز یک دنده!
دستم رو مشت میکنم و به شونهش میکوبم. اَه؛ لعنت، لعنت؛ غافلگیرم کرد و بدجور گیر انداخت حالا نمیتونم از بین دست هاش در برم. از شدت عصبانیت و شوکه شدن نمیتونم حتی یه کلمه حرف بزنم. زبونم رو به زور توی دهنم میچرخونم.
- عین کنه بهم چسبیدی دارم حالت تهوع میگیرم؛ ولم کن.
- ولت کنم بری وسط یه مشت مرد؟ میدونی اگه یکی از آدم های داخل اون رختکن کوفتی بفهمن دختری چه بلایی سرت میارن؟
دیگه حالم بهم میخوره از اینهمه یادآوری واقعیت مزخرفی که ازش فراریم. تمام زورم رو جمع میکنم و افکارم رو متمرکز میکنم؛ اینهمه کلاس رزمی نرفتم که الان ماهان بتونه خلعم کنه. بدنم رو شل میکنم که مطمئن بشه دیگه تقلا نمیکنم.
- این هیکل نفرت انگیزت رو ازم جدا کن؛ خودم میدونم چه غلطی بکنم!
از خشم صداش کم نمیشه ولی از فشار دست هاش کم میشه.
- اگه میدونستی چیکار میکنی که تا اینجا خودت رو غرق منجلاب نمیکردی!
لعنتی عصبانی شده زورش چند برابر شده انگار واقعا دورم قفل و زنجیر زدن! نتیجه عصبانیت منم شده کم شدن زورم!
یه نفس میگیرم و با بالا آوردن زانوم محکم توی شکمش میکوبم و هم زمان دست هام رو روی قفسه سینهش گذاشته و به عقب هلش میدم. لحظه آخری که اتصالمون داره جدا میشه با کف دستش محکم به صورتم میکوبه و هولم میده روی زمین!
نظرات شما عزیزان: