,

من پسرم

قسمت-188


- آخه آدم با حال و ...
مهراد جمله مهران رو تکمیل می‌کنه.
- و خوش تعریف بهتر از ما کیه؟
- از خود مچکرا؛ اتمسفر سوراخ شد، کمتر به ازون بیچاره آسیب بزنید.
صدای ظریف دخترانه ای نگاه ها رو به سمت خودش می‌کشونه.
دو تا دختر با تیپ امروزی کنار هم نشستن که با وجود اختلاف سنی بینشون ولی باز هم ته چهره هاشون حاکی از رابطه خونی بینشونه.

لبش رو با زبون تر می‌کنه.
- نفس جون نگفتی این مدت کجاها بودی؟ یکم حرف بزن صدات رو بشنویم گلی.
لبخند آرومی به چهر‌ه‌ی معمولیش مین‌شینه. اسم این دختر چی بود؟ چیکاره‌م می‌شد؟ موقع معرفی اصلا توجه تکردم بهش!
علاقه‌ای به حرف زدن ندارم و به زور لب هام رو تکون می‌دم و چند کلمه ای باهاشون حرف می‌زنم که دست مجتبی از پشت سرم رد می‌شه و به شونه‌ی رهام ضربه می‌زنه.
- بچه ها بلند شین مامان کارتون داره.

 

 

 

 

من پسرم

قسمت-189

 

تک تک دختر پسرها وارد اتاق می شن و پشت سر من؛ مجتبی و رهام هم داخل می آن. جوری این دوتا هر جا می رم چپ و راستم رو پر می کنندکه حس می کنم بادیگارن و وظیفه ی حفاظت از جون من رو  در مقابل زامبی های خونخوار بر عهده دارن! البته هر چند که بیشتر فکر می کنم بعضی از آدم ها تو مکیدن خون بقیه جلوتر از زامبی های خونخوارن! دست به جیب شلوار جینم فرو می برم و تکیه به دیوار در اتاق خیره می شم به پیر زنی که چشم های خسته و نیمه بازش داره من رو می پاد:

- مجتبی مادر بیا کمکم کن بشینم توی جام.

دونه دونه آدم های توی مسیر رو پشت سر می ذاره و با دور زدن تخت دو نفره ی سلطنتی بزرگ وسط اتاق؛ به بالای سر پیر زن می رسه. اونقذری اینجا موندنی نیستم که بخوام به این فکر کنم این پیرزن که اسم مادر بزرگ رو بهش نسبت دادن چرا به این حال افتاده! 

مجتبی داره با مادرش حرف می زنه و کمکش می کنه که پیامی روی گوشیم ظاهر می شه:

- جلوی درم تا پنج دقیقه ی دیگه می آی بیرون!

ابروهام جوری بالا می پرن و چشمام از شدت تعحب گشاد می شن که تا حالا همچین حس تهی شدن نداشتم! یعنی چی که جلوی دره!

از کجا می دونه من اینجام و از همه مهمتر اینجا چه غلطی می کنه؟

بذاش تایپ می کنم:

- عوضی کی آدم می شی؟ چیکار داری اینجا؟

از شدت انفجار متوجه نمی شم چی براش تایپ می کنم فقط اولین کلماتی رو ی کیبورد پیاده می شن. بدون توجه به این که اصلا برای چی اینجا جمع شدیم به سرعت پاهام رو حرکت می دم و از خونه بیرون می زنم. با دیدن ماشینش که دقیقا جلوی در متوقف شده زودتر از چیزی که فکرش رو بکنم بهش می رسم و لگد محکمی به لاستیک ماشین می زنم. شیشه ماشین رو پایین می کشه و با خنده ی گوشه ی لبش  چشمکی هم می زنه:

- آروم بابا؛ ماشینم افت قیمت کرد.

توی پنجره ماشین خم می شم.

- اینجا چه غلطی می کنی ؟

دستش رو روی فرمون می ذاره و کمی خودش رو به سمت من می کشه:

- عاشق چشم و ابروت شدم اومدم رفع دلتنگی کنم! خب لابد کاری داشتم که تا اینجا اومدم دیگه! بیا بالا باید بریم.

چشم توی حدقه می چرخونم و محکم بهش می توپم:

- کجا بریم؟ حالت خوش نیستا! این موقع شب ائمدی جلوی خونه ی...

بین حرفم می پره:

- مادربزرگت...

یهو ساکت می شم هاج و واج می مونم. آروم لب می زنم:

- لعنتی تو کی ای؟

لب هاش از هم فاصله می گیرنو اون لبخند جذاب لعنتی همیشگیش!

- من آهیم. آهی راد!

کمر راست می کنم:

- بعید می دونم!

نگاهی به ساعت مچیش می ندازه.

- بس کن این حرف ها رو؛ من خیلی چیزهای دیگه هم در موردت می دونم که این پیشش هیچیه! بپیچون مادرت رو باید بریم.

- الان؟

نفس می گیره:

- مطمئن باش ضرورتی نداشت اینقدر اصرار نمی کردم! چهار دقیقه وقت داری همه رو جوری توجیه کنی که کسی شک نکنه.

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 17 مرداد 1397 ] [ 1:12 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب