#من_پسرم
#قسمت_178
با روشن شدن یکبارهی صفحهی گوشیش و تک زنگ خوردنش سریع کیفم رو به سمتم پرت میکنه.
- هر چی اینجا داری که نشونهی دختر بودنه جمع کن، پسرا جلو ساختمونن.
کیف من از کجا دست آهی بود و چطور من اصلا متوجهش نشدم!
بدون هیچ حرفی سریع به سمت اتاق میدوم و لباس و بقیه چیز ها رو توی کیفم میچپونم. بدون لحظهای توقف خودم رو به آهی میرسونم. در واحد خودش رو باز میکنه و به سرعتی وارد شده و در رو میبنده که خودم هم نمیفهمم پاهام چطوری تا اینجا من رو کشوندن.
- چه...
بین حرفم انگشت اشارهش رو روی لبش میذاره و با این کارش سکوت رو نشون میده. نزدیک در ایستاده و از چشمی داره بیرون رو رصد میکنه.
کلافه گوشه لبم رو به دندون میگیرم و قدمی به جلو برمی دارم. صدای ایستادن آسانسور و بلافاصله صدای ایمان و ماهان که دارن با هم حرف می زنن، خوش شانسی مون رو یاد آوری می کنه. فقط چند ثانیه دیرتر از خونه بیرون میزدیم با هم رو در رو می شدیم! ولی برام جای سواله من یک سال با همین آدم ها زندگی کردم؛ در نتیجه حتی اگه بفهمن من دخترم اونقدری می شناسمشون که بدونم هیچ خطری برام ندارن؛ ولی دلیل حساسیت آهی! یعنی اینهمه حساسیتش بر می گرده به کار هایی که باید براش انجام بدم؟ نامحسوس شونه ای بالا میندازم؛ دلیلی که تا اینجا کشوندتش حتما اونقدر مهمه که نمی خواد دختر بودن من براش دردسر بشه. از طرفی آهی پلیسه نمی تونه فقط به جلو رفتن خودش فکرکنه.
چند ثانیه که میگذره و پسرها وارد آپارتمان میشن آهی هم از در فاصله میگیره و بی خیال به سمت اتاقی میره. سرم رو کج میکنم و به مسیر رفتنش نگاه میکنم؛ رفت!
دور خودم میچرخم؛ خب الان باید چیکار کنم؟ لااقل پایین تنها بودم راحت بودم!
- نچرخ سر گیجه میگیریا!
به سمتش برمیگردم.
- نکنه برای سر گیجه گرفتن هم باید از شما اجازه بگیرم؟
با چشم هاش لباس های تنم رو نشونه میره.
- برای سر گیجه نه ولی برای پوشیدن لباس های پسر مردم چرا!
با شنیدن کلمه" پسر مردم"؛ با وجود چک قبلی لباس ها ولی باز هم بینی تیز میکنم برای پیدا کردن ذرهای بوی تن غریبه! عطر ملیح که زیر بینیم میزنه سلول به سلول تنم اخم در هم میکشن. چطور متوجه این بو نشدم! من لباسی که تن یکی دیگه بود رو پوشیدم!
صدای خندهی بلندش اخم هام رو بیشتر در هم میکنه.
- وقتی یهو عین جن ظاهر میشی و قبلش خبر نمیدی که لباس بردارم، الانم حق داری بخندی.
نظرات شما عزیزان: