,

#من_پسرم

#قسمت_177

 


لب باز می‌کنم بهش تشر بزنم که چرا بدون اجازه عین گوزن سرش رو انداخته پایین و وارد اتاق شده ولی قبل از اینکه لب بجنبونم اول چشم هاش رو می بنده و بلافاصله ازم رو می‌گیره. پشت بهم می‌ایسته و با همون اقتدار همیشگیش کلمات رو بیان می‌کنه.
- بپوش اون کوفتی رو!
گوشی رو توی جیب شلواری که پامه هل می‌دم و با کشیدن تی‌شرت از جا لباسی سریع می‌پوشمش. آب دهنم رو پایین می‌فرستم و قدم زنان آهی رو دور می‌زنم؛ مقابلش متوقف می‌شم.
- یه چیزی هست به اسم شعور که می‌گه وارد طویله هم که شدی  یه اِهنی یه اُهنی، چیزی!
دست به سینه ابروش رو بالا می‌فرسته:
- یه عقل سلیمی هم هست که می‌گه یه دختر! عاقل اینجوری لخت و پتی از حموم بیرون نمی‌پره!
باز هم آهی این کلمه منفور رو دستاویز  کرد برای عصبانی کردن من.
به زدن پوزخندی اکتفا می‌کنم و وارد سالن می‌شم.
- در هر صورت هیچ توجیهی برای این بی شعوریت نداری!
یک‌دنده و زورگو بودنش به کنار لااقل از  درک و شعورش راضی بودم که اون هم با این رفتارش برد زیر سوال!
- کجا راهت رو کشیدی می‌ری؟ کارت دارم که تا این‌جا اومدم، تو مسیر پیاده رویم که نبودی!
روی دسته مبل می‌نشینم.
- خب؟
گوشیش رو بالا می‌گیره.
- اولا که هر جایی که رفتی این لامصب رو با خودت ببر شاید یکی داره پشت خط جون می‌ده!
به سمتم حرکت می‌کنه که لباس های تنش ابروهام رو بهم نزدیک می‌کنه؛ این‌ها همون لباس هاییه که توی این مدت تنش بود، یعنی لباسش رو هم عوض نکرده؟!
- دوما ایمان و ماهان دارن میان اینجا؛ کلید واحد هم دستشونه پس بدون اطلاع وارد می‌شن، وسایلات رو جمع کن بریم واحد کناری.
نگاهم به موهای بهم ریخته و چشم های نیمه خوابش می‌افته که با اتفاق چند دقیقه پیش علاوه بر اینکه خوابش پریده، نگاهش رو هم زیاد می‌دزده و خیلی نامحسوس انگار دلش نمی خواد نگاهم کنه!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 17 مرداد 1397 ] [ 1:33 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب