من پسرم
قسمت-176
پا توی اتاق خواب میذارم و با چشم هام گوشه به گوشه رو از نظر میگذرونم تا به کمد لباسی میرسم. قدم هام نا خود آگاه من رو به سمتش میکشونن و دست هام درش رو باز میکنن. لباس های تا شده داخل کمد رو جا به جا میکنم و با تردید بهشون نگاه میکنم. هنوز هم تصمیم جدی ندارم برای انجام این کار! این لباس ها قبلا تن کی بودن؟ خود طرف آدم کثیفی نبوده احیانا؟ نکنه لباس ها بوی عطر کسی رو بده؟
لب هام رو بهم فشار میدم و با چشم های بسته یکی از لباس ها رو بیرون میکشم. هنوز دارم با خودم کلنجار میرم که لباس به بینیم میرسه و عمیق بو میکشم اما بوی خاصی رو حس نمیکنم. لباس رو توی کمد برمی گردونم و درش رو میبندم. اگه آهی لباس رو توی تنم ببینه و چیزی بهم بگه؛ کل غرورم میره زیر سوال و این یعنی مرگ غرورم!
کلافه توی اتاق قدم میزنم و همه چیز توی ذهنم بالا پایین میشن؛ تصمیم گیری برام به شدت سخته! نشدنیه لعنتی؛ توی وضعیت بدی گیرم؛ از طرفی از بوی تنم دارم خفه میشم از طرفی هم لباس ندارم!
مقابل کمد میایستم و نفس عمیقی میکشم و بدون فکر کردن به چیزی از بین لباس ها شلوار و تی شرتی رو بیرون کشیده و دیگه به چیزی فکر نمیکنم.
زیر دوش آبم و جریان آب روی بدنم بازی بازی میکنه. گر گرفتگی تنم که کمتر میشه از زیر دوش بیرون میام و مشغول لباس پوشیدن میشم. با لباس ها درگیرم که گوشیم شروع میکنه به زنگ خوردن ولی بهش اهمیتی نمیدم. فقط پوشیدن تی شرتم مونده که صدای چند بارهی گوشی روی اعصاب نداشتهم اسکی میره؛ آوایی شبیه "اَه" بیان میکنم و از حموم خارج میشم. توی تاریکی نور گوشی رو دنبال میکنم و گوشی رو برمیدارم. هنوز دکمهی اتصال رو نزدم که روشنایی اتاق رو میپوشونه. با دیدن آهی و شنیدن همزمان صداش که داره صدام میزنه گوشی از دستم سقوط میکنه. دستم روی قفسه سینهام مینشینه و تمام سعیم رو میکنم همون محدودهی بانداژ رو با دست های لرزونم بپوشنم. لرز عصبی!
نظرات شما عزیزان: