,

من_پسرم

قسمت_172

 


تا دم دم‌های صبح نزدیک های روستا پنهان بودیم و حالا نیم ساعتی می‌شه راه افتادیم برای خروج از شهر و برگشت به شیراز. کیا دست به سینه سرش رو به شیشه زده و بیرون رو نگاه می‌کنه؛ من هم با جمع کردن افکارم سعی می‌کنم همه‌ی اطلاعات رو کنار هم بچینم. پلیس از کجا پیداش شد؟ و چرا توی اون موقعیت حساس! با لرزیدن گوشیم از جلوی کیلومتر شمار چنگش می‌زنم و به گوشم می‌رسونمش:
- چی‌ شده؟
- ایست بازرسیه؛ راه رو برگردین، بپیچونید از یه سمت دیگه!
با شنیدن حرفش ماشین رو به کنار می‌کشونم و گوشی رو قطع می‌کنم. دست پشت صندلی کیا می‌ذارم و دست دیگه‌م روی فرمون می‌نشینه که با یه دور چرخش مسیر رو کامل برگردم ولی با فکری که به سرم می‌زنه قبل از اینکه ماشین دور بگیره، فرمون رو ثابت نگه می‌دارم و گرد و خاکی اطرافمون می‌پیچه.
بالا تنه‌ام رو به عقب می‌کشونم و کیفی که عقب ماشینه رو به جلو میارم.
- مانتو و شال بپوش!
چشم هاش از تعجب گرد می‌شن و با اخم می‌گه:
- چی؟
 نگاهی به اطرافم می‌ندازم و وقتی از دور بودن از ایست مطمئن می‌شم، می‌گم:
- ببین ایمان و ماهان جلوترن و به ایست خوردن چون دو تا پسرن حتما می‌گردنشون، شلوغ کاری دیشب پلیس رو حساس کرده ولی اگه یه دختر و پسر باشه حساسیتشون کمتره.
ناراضی دستی به پیشونیش می ‌کشه:
- اینجوری آخه پسرا می‌فهمن!
دست به دکمه های پیراهنم می‌برم:
- نمی‌ذارم بفهمن، فقط زود عوض کن.
سری تکون می‌ده و نیم تنه‌ش رو به عقب ماشین می‌کشه.
یه سری لباس رو از درون کیسه ای بیرون می‌کشه و مشغول پوشیدنشون می‌شه، من هم پیراهنم رو از تن خارج کرده، تی شرت سفید رنگی رو به تن می‌کشم. عینک طبی به چشم می‌زنم و دستی  هم بین موهام می‌گردونم. همون‌جایی که نشسته تی شرتی رو روی لباسش می‌پوشه و گره کمربند مانتوی جلو بازش رو محکم می‌کنه. شال رو باز می‌کنه و توی آینه کنار ماشین چشم هاش به چهره‌ش خیره می‌شه. شال توی دستش مچاله می‌شه.
- نفس! دیر شد! بهمون شک می‌کنن!
نچی ادا می‌کنه و شال رو به سر می‌‌بره. 
بچه ها حدود پنح دقیقه ای ازمون جلوترن. برای بررسی همین چیزها و مطمئنم الان جایی منتظرمون ایستادن، پیامی مبنی بر اینکه منتظرمون نمونن و حرکت کنن می‌فرستم و دنده رو جا می‌زنم.
تابلوی ایست که جلوی ماشین تکون می‌خوره سرعت رو پایین میارم.
دست راستم روی پامه و دست چپم روی شاسی شیشه می‌نشینه.
- چیزی شده جناب؟
مامور تابلو رو عمودی تکون می‌ده:
- پیاده شو آقا.
یک تای ابروم رو بالا می‌فرستم:
- مشکلی پیش اومده؟ برای چی باید پیاده بشم؟
دست روی لبه شیشه ماشین می‌ذاره و در همون حال که داره به یه نفر اشاره می‌کنه می‌گه:
- برای بازرسی بدنی و چک مدارک!
 به ماشین های در حال حرکت اشاره می‌زنم:
- باید بدونم دلیل این بازرسی رو؟ چرا بقیه ماشین ها رد می ‌شن و بین اینهمه فقط من؟
بی حوصله به سمتم خم می‌شه:
- توی کار مامور دولت دخالت نکن؛ سریع پیاده شو.
سری به طرفین تکون می‌دم و عصبانی پایین می‌رم. یکی از مامور ها من رو می‌گرده و ازم سوال می‌کنه، یکی هم به سمت کیا می‌ره. دستش که به سمت در می‌ره نگاهم بهش می‌رسه.
- پیاده شین خانوم.
سریع به سمتشون می‌چرخم:
- چیکار زنم داری؟
ماموری که  کنارمه جواب می‌ده:
- زنته؟ از کجا معلوم دوس دخترت نباشه؟

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 17 مرداد 1397 ] [ 1:42 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب