#من_پسرم
#قسمت_166
چهار زانو مینشینم و چای رو که تعارف میکنن رد میکنم. زمان زیادی نگذشته که بهمن وارد اتاق میشه و به سمتم میآد ولی من اقدامی برای بلند شدن نمیکنم. بهمنخان بالا سرم میایسته و به سمتم دست دراز میکنه:
- چه عجب بعد سه ماه رخ نمودی!
دست مردونهای باهاش میدم و سعی میکنم با نهایت جدیت و اقتدار جوابش رو بدم:
- چه میشه کرد خوش قولی سری قبلت هنوز مزهش زیر زبونمه!
ابروهای پرپشت و پیوستهی مردونهش بهم نزدیک میشن:
- دل پر دردیم داری! خودت هم میدونی توی کارمون موش دووندن وگرنه من حرفم دو تا نمیشه!
دقیقا به یاد دارم سه ماه پیش توی تاریخ معاوضه سر قرار حاضر نشد. پرس و جو که کردم خبر رسید که محموله رو ازش زدن و توی کمتر از ۴۸ ساعت تونسته دوباره برش گردونه. اینها رو بعد از معامله فهمیدم ولی خب تا مجبور نشم این ریسک رو نمیکنم که با کسی مثل بهمن که تو گروهش همچین مشکلاتی هست وارد معامله بشم!
با سرفهای صدام رو صاف میکنم:
- حرف که زیاده، نمیشه بهشون اعتماد کرد شاید خودت اون برنامه رو ریختی که جنس رو بپیچونی؛ هوم؟
سرخ میشه و انگشت اشارهش رو بالا میاره چیزی بگه که بین حرفش میام:
- اگه میخوای باور کنم که سری قبل با نقشهی خودت نبوده؛ چیزی که میخوام رو با نصف قیمت بهم برسون!
این شرط رو برای اثبات بیگناهیش و بهبود دوبارهی روابط گذاشتم. قبلا همکارهای خوبی بودیم ولی با اتفاق سه ماه پیش کاملا ازش بریدم. قضیه دو تا احتمال داشت. یکی اینکه خودش برای افزایش قیمت یا دست بردن توی اجناس محموله رو بالا کشیده باشه یا اینکه واقعا رکب خورده باشه که در هر دو صورت اعتماد من رو از دست داد و باعث شد برای کارهای مهم کنارش بزنم.
دستهاش رو پشت کمرش قفل میکنه و بدون صدا چند قدم راه میره. تنها آوایی که به گوش میرسه صدای پاهاشه! پشت بهم میایسته:
- شرط خوبیه برای اثبات حسن نیت ولی...
- ولی؟
به سمتم می چرخه:
- ولی یه سوال پیش میاد؛ انجام این کار چه منفعتی برای من داره؟ تو که در هر صورت ازم بریدی!
آرنجم رو روی پام میذارم و دستم رو تکیهگاه چونهم میکنم:
- خودت چی میخوای؟
گوشه ی لبش رو به دندون میگیره:
- مسلمه همکاری دائمی میخوام.
دستی بین موهام میگردونم:
- شرط عملی شه همه چی برمیگرده به روال گذشته.
سری تکون میده و درست مقابلم با چند قدم فاصله مینشینه:
- خب حالا این جنس ارزشمند چیه که به خاطرش اومدی سراغ من؟
نیشخند میزنم:
- یه خنجر با چند قرن قدمته. آمارش رو گرفتم چند روز پیش اینجا بود و هنوز از اینجا خارج نشده.
ابرویی از تعجب بالا میندازه و سرش رو بالا و پایین میکنه:
- دست مریزاد؛ بعید میدونم تا حالا زنی لنگهی تو زاییده باشه! آمار نفس کشیدن همه رو هم داری که!
دو تا انگشت اشاره و میانی رو کنار پیشونی میگیرم و به حالت سلام دادن حرکتش میدم:
- چاکر شماییم؛ ما باید جلوی شما لنگ بندازیم از دو ساعت پیش برای خونه ای که توش ساکنیم مامور گذاشتی!
خندهی مردانهای میکنه:
- چه کنیم کاره دیگه باید جوانب احتیاط رو رعایت کنم؛ نمی دونستم برای چی اینجایی!
نظرات شما عزیزان: