,

من پسرم

قسمت-165

 

بین دست هام تقلا می‌کنه برای بیرون اومدن:
- این حرفت رو مثل آدم نمی‌تونستی بزنی؟
دست تخت سینه‌م می‌ذاره و تمام قدرتش رو خرج می‌کنه تا ازم جدا بشه ولی حلقه دست هام رو تنگ تر می‌کنم و با چسبوندن سرش به سینه‌م دم گوشش پچ می‌زنم:
- کم‌تر تقلا کن مردم رو بیدار می‌کنیا!
کلافه و حرصی جملات رو ادا می‌کنه:
- ببینم اومدنی چی زدی تو حال خودت نیستی؟
دوباره زور می‌زنه ولی دست و پاهاش رو مهار می‌کنم:
- می‌شه اینقدر وول نخوری؟
متعجب و پر تنش می‌غره:
- دِ آخه داری غلط اضافه می‌کنی! این کارا چه معنی میده آهی؟ نکنه خودتم چرندیاتی که تحویل اتابک دادی رو باور کردی که اینجوری عین کنه چسبیدی بهم؟
اصلا توی وضعیتی نیستم که بتونم حتی لبخند رو تصور کنم چه برسه به انجامش!
می‌کشونمش جایی که کمی دیوار جلو اومده و هولش میدم توی سه کنج، روبروش می ایستم و  دست رو کنار سرش به دیوار می‌زنم و توی صورتش خم می‌شم.
- مگه من و تو هم جنسیم که اون مزخرفات رو باورم بشه؟
بدون مکث؛ گستاخ و بدون فکر به زبون می‌آره:
- مگه تو شک داری؟ 
ابروهام از تعجب بالا می‌پرن! چش شده این دختر! چرا سعی داره چیزی باشه که نیست؟ مگه می‌شه به زور و ضرب پسر بود!
فاصله‌م رو باهاش کمتر می‌کنم و از در رفتنش جلوگیری می‌کنم.
- تا حالا فکر می‌کردم از سر لجبازی خودتو این ریختی کردی ولی الان مطمئنم از رو کوته فکری و حماقتت این کارا رو می کنی! اینقدر دست و پا نزن دارن دیدمون می‌زنن!
تا حدودی جا می‌خوره :
- این موقع شب؟! کی؟

بین خودم و دیوار حبسش می‌کنم:

- کاریت نباشه  به اون! برای چی اومدی دنبالم؟
حتی یک نفس رو هم از دست نمی‌ده:
- باید ازت اجازه می‌گرفتم؟
گوشه‌ی لبم بالا می‌پره:
- نگفتم پات رو از گلیمت درازتر نکن؟
- منم به تو گفتم حدتو نگه دار. تا دیدی خوابم برده گوشیمو برداشتی چیو چک کنی؟
وای از دست این دختر زبون نفهم؛ به اندازه‌ی کافی سر قضیه‌ی آسنات موقعیتم رو به خطر انداختم؛ ترسم از اینه نفس با این بچه بازی هاش کار دستم بده. اگه سام و آدم هاش به چیزی شک کنن دیگه بطور کامل خلع سلاح می‌شم!
اون وقته که دیگه باید آرزوی شنیدن اسمم رو از زبون عزیزترینم به گور ببرم.
برقی رو که موقع امیرعلی گفتن تو چشماش می نشست رو حاضر نبودم با دنیا عوض کنم و حالا چند ساله  حتی صداش رو نشیدم؛ منبع انرژی و زندگیم رو از دست دادم.
از فکر بیرون می‌آم و سری به طرفین تکون می‌دم:
- اونوقت الان راه افتادی دنبال من که ببینی گوشیت رو چیکار کردم؟ همون موقع تو خونه نمیتونستی بپرسی؟
در فضای کمی که برای حرکت داره شونه‌ای بالا می‌ندازه:
- آهی به اندازه ی کافی بدون اینکه خودم بفهمم وسط این کثافتکاری گیر افتادم؛ توقع نداری که فقط وایسم و نگاه کنم؟
بازوش رو توی دستم می‌گیرم ولی بدون هیچ واکنشی صرفا توی نور کمرنگ ماه چشم هام رو شکار می‌کنه.
- پلیس بودن یا نبودن من توی قرارمون توفیری نداره! همه چی به روال قبله و تو بدون چون و چرا فقط اطاعت می‌کنی!

با پوزخند تلخی کنارم می‌زنه و این‌بار مخالفتی برای رفتنش نمی‌کنم. با دور شدنش روی زانوهام خم می‌شم و نفسم رو بیرون می‌فرستم. نفس اساسی نفسم رو برید!
چشم هام بسته ست و آب دهنم رو پایین  می فرستم. قلبم که آروم و قرار می‌گیره و طبق عادتش می‌تپه؛ کمر راست می‌کنم و به ماه خیره می‌شم. ستاره ها رو از نظر می‌گذرونم؛ ستاره هایی که دور ماه رو گرفتن تا تنهایی و غربت رو حس نکنه.
- دو تا آدمِ از رابطه فراری خوب دارین بهم پا میدین!
چند دقیقه‌ای هست منتظر شنیدن صداشم! خونسرد و با دهن کج شده به سمتش می‌چرخم و طعنه می زنم:
- برای شما مزاحمتی ایجاد کردیم؟
می‌خنده و فاصله ش رو باهام کم می‌کنه. دورم می‌چرخه و با لحن خاصی می‌گه:
- لامصب رمق به جون آدم نمیذاره ها. بنظرم شما سرپا نایستی بهتره، بریم داخل!
آشغال! معلوم نیست این‌همه وقاحت رو از کجا میارن این نانجیبا!
لب هام رو بهم فشار می‌دم ولی چیزی نمی‌گم.
بدون توجه به ماهان پشتم رو می کنم و دست به جیب شروع می کنم به گز کردن کوچه ها.
 حدودا دو ساعت دیگه باید بریم برای بررسی محموله و همه چیز رو برای حرکت فردا صبح آماده کنیم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 17 مرداد 1397 ] [ 1:59 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب