#من_پسرم
#قسمت_158
با صدای بوق ماشینی از جا میپرم و لای پلک هام رو باز میکنم. کی خوابم برده؟
خمیازه ای می کشم و با صدای گرفته ای ماهان رو مخاطب قرار میدم:
- کجاییم؟
فرمون یه دور کامل زیر دستش میچرخه و متوقف میشه:
- کاشان رو رد کردیم.
خمیازه دوم رو طولانی تر میکشم:
- مگه نگفتی میریم کاشان؟ حالا چرا ردش کردی؟
دستی به چشم هاش میکشه:
- مقصدمون یه روستا اطراف کاشانه؛ خود کاشان کاری نداریم.
خستگیش رو از صداش متوجه میشم.
- نگه دار من میرونم؛ چرا بیدارم نکردی جاهامون رو عوض کنیم؟
از آینه بغل ماشین جاده رو رصد میکنه و در همون حال میگه:
- خسته بودی گفتم یکم استراحت کنی.
کنجکاو نگاهم توی ماشین های دور و برمون میچرخه ولی اثری از ماشین آهی نیست. صدام بخاطر خواب دو رگه ست ولی همین خواب سه ساعته کلی از خستگیم کاسته.
- چرا وایسادی؟ بچه ها کجان؟
هنوز هم از آینه داره پشت سر رو رصد میکنه:
- آهی تو مسیر وایساد یه چیزی بخره هنوز نرسیده؛ قرار شده اینجا منتظرش بمونیم.
با یه یادآوردن حرف آهی میپرسم:
- آهی همیشه دور و بری هاش رو سر کار میذاره؟
با شنیدن جملهم خندهی خسته و بی جونی تحویلم میده:
- باز چی شده؟
جملهش که حس دست و پا چلفتی بودن رو بهم القا می کنه، توی ذهنم پر رنگ میشه:
- این مسیر که تا اینجا خیلی صاف و شیک بود؛ کجاش بد بود که به من گفت؛ روندن این جاده کار تو نیست؟
آهی کی میخواد بفهمه نباید با غرورم بازی کنه؟
به در ماشین تکیه میده و دست به سینه میگه:
- آره تا اینجاش بد نبود از اینجا به بعدش کار هر کسی نیست؛ یه دوراهی رو به رومونه یکیش میره به مقصد و یکی میره به نا کجا آباد!
موضوع داره جالب میشه.
- نا کجا آباد دقیقا میشه کجا؟
- دریاچه نمک ! ماشین اشتباها بره توش دیگه باید اشهدتو بخونی چون راه نجاتی نیست!
شد شبیه فیلم های ترسناک ! چراغ سقف رو میزنم و خیره به چشم های سرخش میشم:
- جدا؟ خوب حالا باید چیکار کنیم؟
برای بار هشتم گوشیش رو چک میکنه:
- باید منتطر آهی بمونیم بیاد جلو بیفته از دو راهی رد شیم.
به سمتش می چرخم و مایل میشینم:
- مگه تو قبلا این مسیرو نرفتی رو ؟
بین خمیازه کشیدنش میگه:
- چرا رفتم ولی آهیه دیگه نمیذاره که تنهایی برم. باید خودش باشه مسیر رو نشون بده؛ حتی یک درصد احتمال خطا رو هم از بین میبره.
نظرات شما عزیزان: