#من_پسرم
#قسمت_155
خیره به تاریکی بی انتهای جاده فرمون رو بین دست هام حرکت میدم. اصلا نمیدونم مقصد کجاست که لااقل به خودم امیدواری بدم که مثلا چهار ساعت دیگه میرسیم! فقط دارم توی این تاریکی بیشتر و بیشتر جلو میرم. شونه هام درد میکنن ولی به روی خودم نمیآرم. سرعت رو بالاتر میبرم و گردنم رو به چپ و راست حرکت میدم که صدای مهره های گردنم بلند میشه. سه ساعت تمام بدون لحظه ای توقف فقط رانندگی کردم و حالا دیگه رسما به زور پشت فرمون نشستم، مخصوصا که دیشب تا دیروقت خونه ی سام بودیم، از صبح هم که تمرین سنگین داشتم و از وقتی به آهی رسیدم خسته بودم.
- بوق و چراغ بزن بچه ها نگه دارن جاهامون رو عوض کنیم.
صداش که به یکباره به گوشم میرسه و سکوت مطلق ماشین رو میشکنه جا میخورم. برای لحظهای قلبم ریتم میگیره و نگاهم از آینه به چهرهش میافته، هنوز هم عینک روی چشم هاشه و به همون حالت دست به سینه ست! ابروی چپم بالا می پره و در عین تعجبم کاری که گفته رو انجام میدم.
ماشین جلویی برای تایید راهنما میزنه و سرعتش رو کم میکنه. آهی خمیازه ای می کشه و با برداشتن عینکش راست می نشینه:
- کنارش نگه دار.
درست کنار ماشین دوم متوقف شده و پیاده میشم تا جام رو با آهی عوض کنم که شیشه سمت راننده پایین میاد و چهره ماهان مشخص میشه:
- ایمان می خواد بخوابه می ترسم منم خوابم ببره، کیا جات رو با ایمان عوض کن، من میتونم برونم ولی پیش ایمان خوابم میبره.
آهی در حالی که داره پشت رل قرار می گیره با اخم میگه:
- مگه نگفتم روز بخوابین که الان اینجوری نشه؟
در رو میبنده و با خم کردن خودش سمت شیشه ماشین سریع میگه:
- زود جاهاتون رو عوض کنید توقفمون داره طولانی میشه!
بدون اینکه بتونم اظهار نظری بکنم توی ماشین ماهانم و با سرعت بالایی در حال حرکت! دو تا بوق پشت هم و رد شدن آهی ازمون.
- سرعت بالاست؛ کمربندت بسته باشه بهتره.
سرم رو به پشتی صندلی تکیه میدم که صدای آهنگ رو باز میکنه:
- دِ بیا، شانس خرکی من رو ببین؛ هوی نخواب ببینم.
بدون اعتنا بهش "برو بابایی" زیر لب نثارش میکنم و چشم هام رو بهم فشار میدم که کمتر از یک ثانیه طول میکشه تا شیشه های ماشین از شدت بلندی صدا بلرزن! چه سیستمی هم روی ماشینش کار گذاشته لامصب! میشه باهاش صوت یه عروسی رو تامین کرد.
لب هام رو جمع میکنم و با چشم های بسته دست میبرم به سمت سیستم که خاموشش کنم ولی به محض اینکه دستم بهش میرسه زیر دستم میزنه:
- بکش کنار داش؛ عشقم میکشه آهنگ با صدای بلند گوش کنم.
با صدای تقریبا بلندی حرف میزنم تا ما بین این شلوغ کاریا؛ صدام به گوشش برسه.
- درد بگیری ماهان؛ حالا یه امشب رو این عادت زشتت رو کنار بذار. از ساعت ۵ صبح بیدارم بعدش هم یه پشت رانندگی کردم، میخوام یه دو ساعت چشم هام رو رو هم بذارم.
- دِ آخه مشکل همین جاست؛ میخوام که نخوابی!
یکی از چشم هام رو نیمه باز میکنم و از از لای پلک هام نگاهش میکنم که کل حواسش به رانندگیه:
- مگه مرض داری؟ این صدای نکره رو خفه کن من بخوابم بیدار شدم اصلا خر بیار اینجا عرعر کنه اگه من چیزی گفتم.
صدای آهنگ رو کمی کم میکنه که مجبور نباشه با صدای بلند حرف بزنه:
- خدایی خیلی بی سلیقهای؛ دختره به این باحالی می خونه چطور وجدانت قبول میکنه خر جاش بخونه برات؟
- برو عاموا، جمع کن این بند و بساطتت رو، کم ناری برات میخونه دیگه دست از سر این عجوزه ها بردار.
ابروهاش بالا میپرن و با خنده میگه:
- ناری چی می خونه برام؟
دهنم رو کج میکنم:
- چه میدونم ور وره جادو ۲۴ ساعت دهنش به گوشت وصله؛ لابد یه چیزی میخونه دیگه!
با لجاجت آهنگ رو بر می گردونه:
- چیزی به نارین نگو، عشق منه!
انگشت اشارهم رو بالا میآرم:
- اگه نمیخوای چیزی بگم بذار بخوابم.
ابروی راستش رو بالا میندازه:
- نه من چیکار دارم چیز بگو؛ ولی نکپ ناموسا خوابم میگیره.
همراه خمیازه نچی ادا میکنم:
- (....) بمیری فقط؛ بمیری داغت بمونه رو جیگر نارین.
- جوووون تو فقط فحش بده.
رسما مخش تعطیله بنده خدا!
دستی به چشم هام میکشم و آهنگ رو عوض میکنم:
- ایمان نکبت نمیتونست خودش اینجا بمونه من تو ماشین آهی بخوابم؟ از شیراز تا اینجا خبر مرگش یه سره خوابیده بود.
ریتم انگشت هاش که با آهنگ هماهنگه متوقف میشه و متعجب میپرسه:
- کی خوابیده بود؟
بی حوصله دهنم رو غنچه میکنم:
- ارواح خبیثه! آخه اسکول به جز من و آهی کی تو ماشین بود؟ منم که راننده بودم پس تنها آدمی که می تونه خوابیده باشه و به فنامون نداده باشه کی میتونه باشه؟
بهتش به خنده بدل میشه:
- آهی اصلا توی ماشین در حال حرکت نمیتونه بخوابه؛ دستت انداخته اساسی.
نظرات شما عزیزان: