,

#من_پسرم

#قسمت_152

 


به دو نفرشون اشاره می زنم:
- فاطیما و ساناز شما دو تا از بقیه جلوترین توی تمرین ها به مربی کمک کنید تا بقیه ی هم زودتر آماده بشن.
به سمیرا، حدیث و مهتا اشاره می‌کنم:
- خانومای نازنازی کلاس شما هم یکم بجنبین دارین عقب می‌افتین؛ کاملا توی حرفم جدیم اگه بخواین به همین منوال ادامه بدین نتیجه ی خوبی نمی‌گیریم و من مجبورم براتون جایگزین بیارم!
با تموم شدن حرفم با لحن لوس مخصوص به خودشون و با ناز و کشیده می گن:
- خانم سبحان بد نشین دیگه.
از لحنشون دهن کج می‌کنم:
- خجالت بکشین خرسای گنده، این چه وضع حرف زدنه.
نگاهم رو به سه نفر باقی مونده می‌رسونم:
- بچه ها  شما سه تا حرکات پا و دستتون با هم درست هماهنگ نیست، باید روی بالا بردن تمرکزتون کار کنید. حرکات دست ها و پاهاتون به تنهایی قوی هستن ولی وقتی می خواین ترکیب کنید هنوز  خیلی گیر دارین؛ سر تمرین  از هپروت بیاین بیرون و تمرکزتون رو بالا ببرین.
هر هشت نفرشون احترام مخصوص رو میذارن و با صدای بلند کلمه ی "اوس"  رو به زبون می‌آرن. سری تکون می‌دم و به عقب می چرخم و به مربی‌شون که کنار زمین و به دور از حلقه مون ایستاده و نظاره گره سلام می کنم، به سمتش می رم و با هم دست می‌دیم:
- شاگردات تحویلت؛ فقط نازنین حواست باشه اولین مسابقه یک ماه دیگه‌ست، برای مرحله‌ی اول مشکلات شون رو به خودشون گفتم اینا که رفع بشه برای مراحل تخصصی ترش هر مشکلی بود زود باهام درمیون بذار.
لب های صورتی و نازکش به لبخندی از هم کش میان:
- شنیدم نفس جان؛ ممنون که داری خارج از وظایفت توی تمرینشون هم همراهی می‌کنی.
مثل اسمش ناز داره؛ یه دختر به تمام معنا!  سی سالشه، ظریف و زیبا! از اون دسته دختر هاست که بدون آرایش هم باب میل خیلی هان. یعنی کاملا نقطه مقابل منه از همه لحاظ!
مشغول توضیح دادن یه سری ریز نکته هام که بچه ها صداش می‌زنن و مجبور می‌شه بره. دست به سینه نظاره گر نازنینم . به محض ورودش به جمع بچه ها کارش رو شروع می‌کنه و مثل همیشه حواسش به همه‌ی بچه ها هست. بهشون پشت می‌کنم و به سمت گوشه سالن می‌رم تا به تمرینات خودم برسم. نزدیک های عصر و آخرین ساعات تمرینه که سحر به سمتم می‌آد.  اولین حرکت سرد کردن رو شروع می‌کنم و با اخم می‌گم:
- باز که بدون سرد کردن بدنت بلند شدی راه افتادی؛ می‌خوای بدنت بگیره؟
با تعجب می‌گه:
- شما از کجا می‌دونید؟
هر دو دستم رو به سمت بالا می گیرم و با بند شدن روی انگشت های پام خودم رو به بالا می‌کشم.
- من حواسم به همه چیز هست، دیگه نبینم بدون ریکاوری بلند بشیا.
انگشت هاش رو توی هم گره می‌کنه:
-  حوصله م نمی کشه ولی بخاطر شما چشم.
خودم رو به سمت چپ می کشم:
-  خب چیکارم داشتی؟
غیر منتظره پرسیدنم باعث می‌شه کمی جا بخوره.
- راستش خانم سبحان من امروز تمام حرکات شما از گرم کردن تا همین حالا رو دیدم؛ خیلی خوشم اومد ازتون، با این سن کمتون مهارت فوق العاده ای دارین، می‌خوام منم مثل شما باشم. ازتون راهنمایی می‌خوام. آخرین حرکت رو می زنم و با برداشتن زیر انداز و بطری آبم به سمت رختکن می‌رم:
- می‌دونی چند ساله دارم  چند تا ورزش رو کار ‌می‌کنم که امروز به اینجا رسیدم و البته هنوز  هم به جایی نرسیدم!
کنجکاو باهام هم قدم می‌شه:
- چهار سال؟

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 17 مرداد 1397 ] [ 3:20 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب