#من_پسرم
#قسمت-141
خیلی دوست دارم بدونم دختر اتابک کیه که کیا رو میشناسه. هر چند دختر آدمی مثل اتابک قطعا توی هیچی کم از خودش نداره!
لب های کیا از هم فاصله میگیرن ولی صدای سام باعث میشه دهنش نیمه باز بمونه:
- مگه دخترت هم اومده؟ دختری که همراهت نبود!
لبخند ملیحی روی لب های اتابک مینشینه:
- خیلی وقته اینجاست!
کلمات توی ذهنم جا به جا میشن"دخترم"، " خیلی وقته" ، "اینجاست". دختر... دختر... دختر... توی این مراسم دخترهای زیادی هستن که با هماهنگی و کنترل شدید وارد شدند؛ هیچ کدوم مورد مشکوکی نداشتن. از طرفی اتابک کسی نیست ک دخترش رو یه همچین جایی بین یه مشت خلافکار بفرسته اونهم بدون محافظ! حالا محافظ به کنار بدون هیچ جور وسیله دفاعی! در صورتی ک تمام دخترها بازرسی بدنی شدن و کسی حتی یه چاقو هم همراهش نبود! با شنیدن حرف جدید اتابک گوش هام تیز میشن:
- هر سه تاتون می شناسیدش!
بازیش گرفته پیرمرد خرفت! داره بازیمون میده آخرش هم میخواد به ریشمون بخنده!
بدون اینکه توی صورتم تغییری ایجاد کنم که متوجه درگیری های ذهن شلوغم بشه فنجون قهوه رو به لب هام می رسونم.
یه پله به عقب برمی گردم؛ برای ورود فقط یه تعداد خاص بازرسی نشدن؛ حتی خود اتابک هم با دستگاه چک شد!
ماهان و نارین، آتاناز و سیاوش، ایمان و سارینا، کیا و... و آسنات! هر چی سبک و سنگین میکنم همه چیز با برنامه بوده، اون تعدادی هم که بازرسی نشدن چند ماه تحت نظر بودن و کل زندگیشون زیر دست هام جا به جا میشه! وای از وقتی که بفهمم یکی از زیر دست های مورد اعتمادم بوده و اطلاعات مهمی دستش باشه!
داده ها توی ذهنم طبقه بندی میشن؛ همه چیز کنار هم چیده میشه و همه اطلاعات رو سبک و سنگین میکنم و در آخر یه اسم توی ذهنم پر رنگ میشه؛ کسی که این اواخر بهمون اضافه شده و اونقدری توانایی داره که بتونه دختر اتابک باشه! فقط و فقط یه اسم توی ذهنم رژه میره و به شدت آزارم میده " کیا". درسته کیا تنها کسیه که توانایی دفاع از خودش رو توی هر شرایطی داره و البته جسارتی ک توی وجود اتابک هست توی کیا به وفور دیده میشه! ولی آخه این بازی که اتابک راه انداخته پس چیه؟
سام آدمی نیست که با وجود دونستن اینکه جاسوسی توی گروهشه بخواد بی خیال باشه!
با ذوقی ساختگی میگه:
- صداش بزن بیاد.
اتابک سر پا میایسته:
- اینجا که صدا به صدا نمیرسه، نظرت چیه بریم پیشش؟ هم یه روحیه عوض میکنیم هم با دخترم آشنا میشید!
با بلند شدن سام من و کیا هم همراهشون میشیم. دل توی دلم نیست؛ مدام فکرم می چرخه و دنبال یه اسم میگرده! کی میتونه باشه؟ حتی این نظریه هم که کیا دخترش باشه هست و هیچ نقشه و فکری از اتابک بعید نیست!
محتاط تر از همیشه اطرافم رو از نظر میگذرونم. به جمع چند نفر که در حال رقصن میرسیم و اتابک جایی درست مقابل گروه رقص میایسته! دختر ها هر کدوم با پسری مشغول هستن! با اشاره ی اتابک هر سه تا از پسرا فاصله گرفته و درست مقابلمون می ایستن!
سارینا ، نارین و دختر یکی از مدعوین! نگاهم توی چهرهی دخترهای مقابلم تاب میخوره ولی به هیچ چیز خاصی نمیرسم! یعنی کدومشون میتونه دختر اتابک باشه! هم چنان مغزم در حال جست و جوئه که صدای اتابک خطاب به سام به گوشم میرسه:
- نمیخوای حدس بزنی کدومشونه؟
سام شونه ای بالا میندازه:
- هیچ کدومشون .
اتابک دست میزنه:
- میدونی سام، همیشه این حس شیشمت رو ستایش میکنم.
و بلافاصله دست چپش رو بالا گرفته و بشکنی میزنه. هنوز دستش پایین نیومده که دختری از بین جمعیت به طرفمون میآد. از فرط عصبانیت دستم مشت میشه ولی نگاه از آدم مقابلم نمیگیرم. فاصلهش رو با پدرش به چند قدم میرسونه و باهاش دست میده:
- کاری داشتی پدر!
اتابک دستی دور شونهی دخترش میندازه:
- آی آی پدرسوخته داشتی خوش میگذروندیا!
با دستش به دخترش اشاره میکنه:
- دیدین گفتم هر سه تون آسنات من رو می شناسین.
آسنات! تنها کسی که فکر نمیکردم کلکی توی کارش باشه! دختری به ظاهر مظلوم که همه مون رو فریب داد. همیشه این ساکت بودنش و مهارت فوق العاده ی رانندگیش برام سوال بود!
لب های نازک آسنات از هم فاصله میگیرن:
- شما نبودین زیاد خوش نگذشت.
هر سه نفر در تعجبیم و فقط سامه که میگه:
-عجب!
و نگاه معناداری به اتابک و دخترش میندازه. کیا قدمی به عقب بر میداره، که صدای اتابک نگاهم رو به صورت کیا میرسونه. توی پیشونیش اخم ظریفی دیده میشه و معلومه حسابی بهش برخورده ولی نمیدونه کارمون جوریه که از این موردها توش پیش میاد و ما چاره ای نداریم جز اینکه سکوت کنیم.
- کجا میری؟ کارت دارم.
با تموم شدن جمله ی اتابک کیا هم سر جاش متوقف میشه:
- میشنوم!
اتابک از دخترش فاصله میگیره و به
نظرات شما عزیزان: