#من_پسرم
#قسمت_140
قبل از این که محافظ های اتابک رو حساس کنم نگاه از دستش می گیرم. بالای ۶۰ سال سن داره ولی موهای رنگ خورده ، تیپ خوب و اندام متناسبش که معلومه زیاد وقت صرفش می کنه سنش رو کمتر از این حرف ها نشون میده.
فنجون قهوه ی روی میز شیشه ای رو با دقت خاصی بین انگشت هاش می گیره و تا نزدیکی بینیش بالا میاره، در حالی که چشم هاش رو بسته دم عمیقی می گیره:
- سام معرفی نمیکنی؟
سام به طرف من و کیا می چرخه و دستش رو روی لبهی مبل میذاره:
- آهی جانشین مستقیم من و ...
کمی مکث میکنه و با نشون دادن کیا اضافه میکنه:
- کیا هم مسئول انتقال!
چشم هاش رو باز میکنه و نگاهش روی چهرهی هر دو مون چرخ میزنه. چشم تو چشمم میشه:
- آدم جالبی هستی!
اخم هام بهم نزدیک میشن! یعنی چی این حرف!
بدون فوت وقت جوابش رو میدم:
- چطور اتابک خان؟
کمی از قهوه تلخش رو مزه مزه میکنه:
- کمتر کسی میتونه حفاظت یه مکان رو اونقدر خوب تامین کنه که من پام رو اونجا بذارم! بچه زرنگی هستی، ازت خوشم میاد.
بدون اینکه نگاه جدیم از نگاهش جدا بشه لب میزنم:
- هیچ وقت به حرفم شک نکنید؛ بهتون اطمینان دادم که امنیتتون تامینه.
سری تکون میده:
- روزی که قرار امروز رو میذاشتیم فکر نمی کردم از عهدهش بر بیای، سام میدونه معمولا بیشتر از نیم ساعت جایی نمی مونم؛ دشمن زیاد دارم و هر لحظه ممکنه یکی بخواد دردسر بسازه برام.
تکه ای از میوه ی داخل بشقابش رو به دهن میذاره و بدون نگاه کردن به کیا؛ میگه:
- چند سالته پسر؟ یکم بچه به نظر می رسی برای راننده بودن!
کیا خودش رو به سمت اتابک می کشونه و آرنج هاش رو روی زانو هاش می ذاره:
- کدوم بچه ای ۲۲سالشه؟
اخم های در هم و صدای جدیش نشون میده اساسی بهش بر خورده!
- نه خوشم میآد نصفت زیر زمینه.
اتابک داره شبیه بازجوا کار میکنه! این حرف ها و سوال ها از افراد یه گروه دیگه زیاد عادی نیست.
کمی مکث میکنه و رخ به رخ کیا میگه:
- پسر جذابی هستی! حالا به دخترم حق میدم که ازت خوشش اومده باشه.
با شنیدن این حرف ابروهام به بالا پرتاب میشن ولی از گرد شدن چشم هام پیشگیری میکنم. دخترش کیه؟ کیا رو اصلا کجا دیده که بخواد ازش خوشش بیاد! و در آخر معلوم نیست چی تو کلهشه که علاقه دخترش رو وسط می کشه.
نظرات شما عزیزان: