#من_پسرم
#قسمت_138
از شدت سردی آب توی این هوای زمستونی، همهی تلاشش رو میکنه که خودش رو از زیر دست هام آزاد کنه و بیرون بیاد ولی بهش اجازه نمیدم. چند دقیقه ای که آب یخ روی سرش میریزه، سرش رو به طرفین تکون میده و تازه کمی متوجه فضای اطرافش میشه. با پایین کشیدن دستمال دور دهنش، میگه:
- چه خبرته آهی؟ ولم کن!
صداش کشداره و هنوز هم گیج میزنه.
موهای کوتاه سرش رو به چنگ میکشم که سرش به سمت سقف میره.
- مرتیکه اُزگل(= احمق، گیج) مگه سام نگفت فقط در حدی که کسی مشکوک نشه، بخور؟
چشم هاش رو از درد میبنده و بدون صدای اضافه ای جواب میده:
- کم خوردم بخدا.
با دست آزادم می کوبم توی صورتش و با خشم می غرم:
- مزخرف نباف! از حالت معلومه تا خرخره دادی بالا! میدونی چقد زیر آب بودی تا یکم هوشیار شدی؟
هنوز گیجه، سرش رو به سمت سقف می گیره و کشدار میگه:
- نمیخواستم اینجوری بشه!
موهاش رو با عصبانیت بیشتر تکون میدم:
- تو غلط کردی وقتی جنبه ش رو نداشتی اینکار رو کردی!
موهاش رو رها میکنم و بلندش کرده، سر پا نگهش میدارم.
- صد بار نگفتم این کثافت کاریات رو نذار تو وقت کاری؟ نگفتم سام بفهمه آتیشت میزنه؟
و با صدای بلندی که به ندرت ازم شنیده میشه داد میزنم:
- ها؟
سکوت که می کنه به تخت سینه خیس و عریانش میکوبم:
- هوی با تواما مگه زبون نداری؟
- قرار نبود اینجوری بشه!
لب هام رو بهم فشار میدم و با مشتِ محکم، مستقیم به شکمش ضربه میزنم که صدای دادش بلند میشه.
- چیزی نشده که. اگه تو هم چیزی نگی سام چیزی نمی فهمه.
اینبار دیگه واقعا به حد انفجار میرسم. از اعتماد من سو استفاده کرده حالا به جای عذر خواهی بهم میگه سکوت کنم که سام چیزی نفهمه. هه!
بدون توجه به داد و ناله هاش و مطمئن از اینکه صدای آهنگ اونقدر بلنده که صدای ما به گوش کسی نمیرسه مشت و لگد هام روی جای جای بدنش پایین میاد.
بخاطر اشتباهی که کرده جرات نداره اعتراضی بکنه چه برسه به زدن ولی تمام تلاشش رو میکنه جلوی ضربه هام رو بگیره. با وجود مست بودنش خیلی خوب داره از آموزش های فشرده استادش استفاده میکنه.
صدای مشت هایی که با قدرت تمام و بدون وقفه به در کوبیده میشن باعث میشه از سیا فاصله بگیرم و بدون مکث و یکدفعه ای در رو باز کنم. با باز شدن در آتا تقلا میکنه وارد حموم بشه ولی با اشاره ی من ماهان نگهش میداره.
نظرات شما عزیزان: