,

#من_پسرم

#قسمت_136

 

با اشاره یکی از بچه های حفاظت، آروم از جمع خارج می‌شم و لحظه ی آخر نگاهم رو به سختی از اتابک می گیرم. ماه ها به دنبالش بودم و حالا نمی تونم به راحتی ازش بگذرم؛ می ترسم گمش کنم.
می دونستم اون عتیقه دست اتابکه و تمام نشونه ها رو جوری چیدم تا سام اتابک رو برام پیدا کنه. حالا با شروع همکاریشون؛ من هم کارم شروع می‌شه.  با رسیدن به ماهان،  سری به معنای "چی شده" تکون می‌دم.
سرش رو به معنای سبک و سنگین کردن حرفی که می‌خواد بزنه، حرکت می‌ده و بالاخره می‌گه:
- گفتم به سیا نگو بخوره؛ حد نداره این آدم. اینقدر خورده که حالش اساسی خرابه!
نوچ صدا داری ادا می‌کنم:
- بهش گفتم در حدی که مهمونی رو عادی سازی کنه بخوره؛ با بطری بالا رفته احمق! کجاست؟
با دستش مسیر اتاقی در طبقه دوم رو نشون می‌ده و با هم به سمتش می‌ریم. از پله ها بالا می‌ریم و با گذشتن از راهروی  به اتاق انتهای راهرو می‌رسیم. پشت در که متوقف می‌‌شیم دست می‌برم به دست گیره در ولی با در قفل مواجه می‌شم!
- چه خبره اون تو؟ چرا در قفله؟
گلوش رو صاف می‌کنه و با صدای آرومی می‌گه:
- آتا داخله.
در لحظه ابروهام در هم قفل می‌شن:
- صد بار بهش نگفتم این کارهاش رو نیاره این جا؟ سام بفهمه تیکه تیکه‌ش می‌کنه! مگه عقل تو کله‌ش نیست؟
شونه ای بالا می‌ندازه:
- چی بگم! به نظرت الان عقلیم تو کله‌ش مونده که بخواد کار کنه یا نه؟
به سمت در چوبی برمیگردم و قبل از اینکه به در ضربه بزنم می‌گم:
- آتا هم خورده؟
 دست هاش رو توی جیب شلوارش فرو می بره:
- نخورده ولی...
- ولی چی؟
نفسش رو پر فشار بیرون می فرسته:
- ولی در رو باز نمی‌کنه.
متعجب می‌پرسم:
- که چی بشه؟
طول می‌کشه تا جواب بده: 
- خب خب... حالش زیاد خوب نیست.
نفسم رو عصبی بیرون می‌فرستم. از دست کار های سیاوش! پس بخاطر همین من رو خبر کردن. آتا به حرف هر کسی بها نده نمی‌تونه در مقابل من اطاعت نکنه. با پشت دستم به در اتاق می‌کوبم ولی واکنشی نشون نمی‌دن. این بار با شدت و عصبانیت بیشتر به در می‌زنم که صدای شاکی آتاناز بلند می‌شه:
- اَه چه خبرتونه این‌قدر...
بین حرفش با صدای جدی و عصبی می‌غرم:
- مرده شور دو تاتونو ببرن؛ تکون بده اون تن لشت رو؛ بیا این در رو باز کن!

با شنیدن صدام در لحظه خفه می‌شه.
با ترس می‌ناله:
- آهی...
با عصبانیت می‌گم:
- آهی چی؟ پاشو بیا این درو باز کن ببینم!
طول می‌کشه تا با صدای لرزونی جواب بده:
- توضیح می‌دم برات.
- لازم نکرده؛ غلط اضافی تون اون هم توی خونه‌ی سام چه توجیهی داره؟ اَه... باز کن دیگه این در رو!
 داد آخرم که به خوبی به گوش آتاناز می‌رسه ولی بخاطر طبقه دوم بودن و دور بودن از جشن به گوش بقیه نمی رسه و خیالم از این بابت راحته.
دوباره به در می کوبم که بلافاصله در باز می‌شه و آتاناز نیمه برهنه دیدم رو پر می‌کنه. نگاهم رو از بدنش که توی ملحفه پیچیده می‌گیرم و به سمت تخت داخل اتاق قدم برمی‌دارم. در حالی که نگاهم به سیاوشه آتا رو مخاطب قرار می‌دم.
- این‌جوری از در اتاق بیرون نمی‌ریا.  مثل آدم لباس بپوش. اینجا یه محیط کاریه!
صدای لرزون "باشه" گفتنش با برداشتن لباس هاش از جلوی پام همزمان می‌شه. دست به سینه دارم و اخم های در هم دارم به سیاوش نگاه می کنم. چند دقیقه  می‌گذره که از گوشه‌ی چشم آتا رو می بینم. لباس پوشیده و از حموم خارج می‌شه. به سمت در اتاق می‌ره که‌ روی پاشنه به سمتش می چرخم:
- اجازه دادم ک داری می ری؟
قدم های جلو رفته رو به عقب  برمی گرده و روبه روم می ایسته. نگاهم روی لباس مزخرف تنش می چرخه؛ اصلا این لباس ارزش پوشیدن هم داره؟
ابروی راستم رو بالا می‌دم و دستم روی بازوی چپم قرار می‌گیره:
- این عقلش سر جاش نیست؛ تو چه مرگت شده؟ نگفتم اینجا فقط مهمونی؟ نگفتم سام خوشش نمیاد؟
دستی به چشم هاش می کشه:
- ب..بخشید. یه دفعه ای شد...
پوزخند صدا داری می‌زنم:
- عه؟ یه دفعه ای شد؟ باشه الان یه یه دفعه ای نشونتون می‌دم اون سرش نا پیدا!
با چند قدم خودم رو به در اتاق می رسونم و می بندمش.
هم‌زمان با در آوردن کت چرمم به حموم اشاره می‌زنم:
- ماهان دهنش رو ببند بندازش داخل حموم!

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 17 مرداد 1397 ] [ 23:43 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب