#من_پسرم
#قسمت_134
افکار پسرونه و این مدل حرف زدن سیاوش برام تازگی نداره یعنی در واقع کاملا عادیه ولی حرفش توی این موقعیت خاص بهم بر خورد!
اشاره ای به یقهی باز پیراهنش میکنم:
- تو بپا نچایی، کاری به خوردن یا نخوردن بقیه نداشته باش!
خنده دندون نمایی میکنه:
- راستش رو بگین؛ خجالت نداره. بابا تمایل و کشش بین دو تا پسر مشکلی نداره ها!
بلافاصله چشمکی میزنه که توی بهت فقط بهش خیره میشم! حالا من هیچی چطور جرات می کنه این حرف ها رو به آهی بزنه؟!
غلط نکنم یه چیزی زده که داره پرت و پلا میگه!
بعد از چند ثانیه به خودم میآم و لب هام از هم فاصله میگیرن که بهش تشر بزنم ولی آهی با کشیدن گوشه ی کتم ساکتم میکنه:
- ولش کن حالش سر جاش نیست؛ بعدا میرسم به حسابش.
قهقهی بلندش و بلافاصله کشیده شدن دستش توسط آتاناز، درستی حدسم و حرف آهی رو اثبات میکنه!
سری از تاسف به طرفین تکون میده و دوباره نگاهش مسیر رفتن سیاوش رو دنبال میکنه:
- زهر مار بخوری! ما رو باش امنیت اینجا رو سپردیم دست کی! سیا آدم بشو نیست!
و این حرف یعنی سابقهش توی مشروب خوردن اساسی خرابه!
در سکوت به سمت گوشهای از سالن میریم که یک دست مبل سلطنتی چیده شده. دو نفر روی مبل ها نشستن. یکیشون سامه و روبه روش هم مرد حدود پنجاه، شصت سالهای که خیلی صاف و خشک روی مبل جا گرفته!
با اشاره آهی همراهش به سمت مبل دو نفره ای میرم؛ هنوز کاملا ننشستیم که حرف زدن مرد ناشناس توجهم رو جلب میکنه:
- همه چی همون جوری که میخوای انجام میشه؛ فقط روزش رو مشخص کن.
سام لیوان شربت رو توی دستش تکون میده:
- سال پیش همون موقعه ای که یه گرگ شکار کردیم یادته؟ خاطرهی خوبی بود، دوست دارم توی همون روز باشه.
شکار گرگ؟! این جملهی بی ربط یه معنی بیشتر نداره و اون هم اینه که دارن رمزی حرف میزنن و این یعنی به جز خودشون دو تا به هیچ کس اعتمادی ندارن!
کجخندی گوشهی لب مرد جا خوش میکنه:
- باز که گفتی شکار کردیم! خوبه همه دیدن من شکارش کردم.
سام به جلو خم میشه و آرنج هاش روی زانوهاش قرار میگیره:
- از همون اولش هم همه چیز رو به اسم خودت تموم میکردی. باشه همون جایی که تو گرگ رو شکار کردی ولی همون روز خاطره انگیز من!
بعد از تموم شدن جملهش هم دونهی انگوری رو به سمت مرد میگیره که مرد با کمی تعلل دونهی انگور رو ازش میگیره!
نظرات شما عزیزان: