,

#من_پسرم

#قسمت_133

 


*** 
به محض ورود با ایمان و ماهان دست می‌دم. لحظه ی آخر توی چهره ی ماهان کمی مکث می‌کنم؛ یعنی کسی که توی این مدت حساب جداگانه ای روش باز کردم هم به اندازه‌ی بقیه از این خیانتی که به کشورش می کنه رضایت داره؟! 
با بلند شدن صدای موسیقی نگاهم بین جمعیت رقصنده ی وسط سالن می چرخه و چشمم به جمال نارین و بقیه ی دوست دخترای بچه ها روشن می‌شه. باز هم  مراسم خوشگذرونی و حضور  این دخترای نچسب و پر افاده! 
با صدای آهی نگاه از جمعیت معلوم الحالی که خودشون هم حالشون دستشون نیست و نمی فهمن دارن چیکار می‌کنن می گیرم و چند قدم کوتاه بینمون رو پر می‌کنم: 
- حالا به سلامتی  این دایناسور چند سالش می‌شه؟ لااقل بدونم چند تا شمع روی کیکش می‌ذارن! 
مسیری رو نشون می‌ده: 
- آروم تر چه خبره ته! 
خودش رو توی یک قدمیم جا می‌کنه: 
- خدا داده زیر آب زن! حواست رو جمع کن. به جز کاری که بهت ‌گفته می‌شه توی بقیه‌ی چیزها دخالت نکن که  برات بد تموم می‌شه.  
 توی چشم هاش براق می‌شم: 
- یه لحظه فکر کن من برم زیر محدودیت کسی! 
گوشه‌ی لبش رو به دندون می کشه: 
- اینجا شوخی بردار نیست! حرف حرف منه، تخطی کنی سرت از دست می‌ره.
فاصله‌ی لب هاش با گوشم میلی متری می‌شه: 
-  من حتی اگه شده برای رسیدن به هدف خودمم باشه زنده نگه ت می‌دارم؛ بهم اعتماد کن، لج خونت رو بیار پایین.
- نکنه شما دو تا هم چیزی زدین؟ تو حلق هم چیکار می کنین؟ 
با صدای یک باره‌ی سیاوش که دقیقا توی فاصله‌ی چند سانتی مونه از جا می پرم. اول نگاهی به فاصله‌ی کم بین خودم و آهی می ندازم؛ چطور اینقدر نزدیکم وایستاده بود و هیج واکنشی نشون ندادم!  
قدمی ازش دور می‌شم و نگاه جدی و عصبیم رو به صورت سیاوش می‌کشونم.  لعنتی معلوم نیست چی توی کله‌ش چرخ می‌زنه!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 17 مرداد 1397 ] [ 23:48 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب