#من_پسرم
#قسمت_129
به خودم میآم و مشتم رو از دستش بیرون میکشم:
- بکش کنار بابا بزرگ، باید برم.
- واقعا فکر میکنی اینجا بودنم اتفاقیه؟
شونه ای بالا میندازم:
- برام مهم نیست!
قدمی به جلو برمیدارم که دوباره جلوم میپیچه:
- کجا هی کولهبار سفر میبندی؟ کارت دارم که تا اینجا اومدم دیگه!
هنوز از دستش عصبانیم. چشمهام رو توی حدقه میچرخونم و با کنترل صدام میگم:
- آهی! میشه بگی اینجا چیکار میکنی؟ کسی ببینتمون چی میگه؟
متعجب ابروهاش بالا می پرن:
- مگه داریم چیکار میکنیم که کسی فکر بد بکنه؟ مثل دو تا آدم با فاصلهی ایرانی اسلامی وایسادیم داریم دعوا می کنیم!
آهی رابطه ی من رو با پسرها نمیدونه؛ به همون اندازهای که توی قالب کیا بهشون نزدیکم به همون اندازه هم توی این قالب فعلیم ازشون دورم! نمیدونه الان کسی ببینه دارم با پسری حرف میزنم شاخ در میآره و از فردا اینکه نفس با پسری دیده شده، میشه تیتر یک خبرای دانشجویی! بند کیفم که روی شونهمه رو توی دستم فشار میدم:
- خیلی چیزها رو نمیدونی، منم حوصلهی توضیح ندارم. فقط زودتر حرفت رو بگو و برو!
- نیومدم که برم!
- باشه تا هر وقت دلت میخواد اینجا بمون ولی من عجله دارم.
هنوز جمله م تموم نشده که به حرف میآد:
- همون کیا باشی قابل تحمل تری! لااقل لجاجت دخترونهت تا این حد نمیزنه بالا!
دستی به صورتم می کشم:
- زود باش آهی! باز افتادی روی دندهی فس فس کردن؟
نگاهی به ساعت مچیش میندازه:
- الان که دیگه کلاس نداری، بیا تا یه جایی بریم باهات حرف دارم!
جدی میشم:
- چه حرفی؟ در مورد س...
دستش سریع بالا میآد و ساکتم میکنه:
- اینجا نه؛ بیا میگم بهت.
سری تکون میدم و قدمی به جلو برمیدارم که با به یادآوردن لباسم پاهام قفل زمین می شن. پشت به آهی میگم:
- تو برو؛ بیرون دانشگاه میبینمت!
با تعجب میگه:
- چی شده باز؟ با هم میریم!
روی پاشنه به سمتش می چرخم:
- باید لباس عوض کنم!
نگاهی به سر تا پام میندزاه:
- میخوای باورم کنم که زیر همین لباس هم لباست پسرونه نیست؟!
چرا پیچوندن این بشر اینقدر سخته؟! پوفی می کشم:
- آره لباس زیرش پسرونه ست؛ خب که چی؟
دستش توی هوا نیمچرخی میزنه:
- خو یه مانتو و مقنعه ست، در بیاری حله. غیر اینه؟
همین که من رو توی این لباس های مسخره دیده خودش به اندازهی کافی داره مخم رو می خوره، نمی خوام دیگه توی چند ثانیه تغییر جنسیتم رو هم ببینه! بابا یکی بهش بفهمونه دوست ندارم دختر بودنم رو ببینی، خیلی عجیبه که بخوام پسر بودن خودم رو حفظ کنم؟ خواسته زیادیه که نخوام لااقل توی دنیایی که خودم برای خودم ساختم دختر باشم؟!
چند قدم ازم جلوتر میزنه و پشت بهم دست به سینه میایسته.
- حواسم به اطراف هست؛ زود باش.
دل خوشی ازش ندارم و الان هم بخاطر حضور بی موقعهش دوست دارم تیکه تیکه ش کنم ولی اگه وقت رو از دست بدم امکان داره یکی سر برسه. سریع روم رو به طرف دیوار می کنم. دستم روی یقعه مانتو می نشینه و با یه حرکت سریع مانتو رو از تنم بیرون میکشم و همراه مقنعه توی کیفم میفرستمشون. صفحهی گوشی رو بالا نگه میدارم و دستی بین موهای بهم ریختهم می کشم. هنوز انگشت هام لای موهامه که صدای آهی باعث می شه گوشی رو سریع توی جیب پشتی شلوارم هل بدم و به سمتش برم. باهاش هم قدم میشم و جملهم رو با خشم بیان میکنم:
- دفعه آخر باشه اینجوری توی دانشگاهم ظاهر میشی!
نظرات شما عزیزان: