,

#من_پسرم

#قسمت_126

 


نگاهم رو از چشم هایی که قطره ای اشک رو به حصار خودشون در آوردن می گیرم خیره به شاخه های عریان درخت کنارم، با لحن سردی لب می زنم: 
- حرفت چیه الان؟ 
به وضوح از شنیدن صدای گستاخم جا می خوره ولی سوالم رو بی جواب نمی ذاره:
- می‌خوام این درخت برای همیشه پا بر جا باشه! 
نگاهم از شاخه ها به روی صورتش می چرخه: 
- باغبون نیستم! 
دستی به گوشه ی شالم می کشه: 
- نیستی ولی این درخت برای بقاش بهت نیاز داره! 
- آب و کودش سر جاش باشه؛ پا برجا می مونه!
بدون اینکه چشم از آدم روبه روم بگیرم اسم رهام رو به زبان میارم: 
- رهام! می تونی من رو تا یه جایی که بتونم ماشین بگیرم برسونی؟
از گوشه ی چشمم حرکت رهام رو می بینم. بدون این‌که تلاشی برای جواب دادن به سوالم بکنه حرف خودش رو به زبون میاره: 
-  ما می‌خوایم تو خاله مریم رو به خانواده برگردونی ولی خودت بدتر سنگ اندازی می کنی!
مجتبی نفسی عصبی از اعماق وجودش می کشه:
- نفس بفهم! دل اعضای خانواده بیشتر از اون چیزی که تو فکرش رو بتونی بکنی خونه از این دوری.
نفس نفس نفس! بازم تکرار این اسم! 
- کسایی که خواهرشون رو به پول فروختن الان چطور روشون می شه اسم خواهر رو روی زبونشون بیارن؟
تیز می شم توی صورت به اصطلاح دایی! و تشر می زنم: 
- تویی که یه زمانی حرص پول ورت داشته بود و خواهرت رو رنجوندی چیزی هم از دل‌تنگی حالیت می شه؟ 
توی همون حالتی که هستم قدمی به عقب بر می دارم و سرم رو به نشانه ی تاسف به طرفین تکون می‌‌دم: 
- خیلی باحالاین همه تون! مریم مرده دیگه سراغش نیاین! 
هنوز جمله توی دهنم کامل نشده که سیلی غیرمنتظره‌ی مجتبی توی گوشم جا خوش می کنه. انگشت شصتم رو روی گونه م می کشم و آوای "هه" از گلوم خارج می شه. 
اجازه حرف زدن رو ازم می گیره:
- برای خواهر من نسخه نپیچ! وقتی از چیزی خبر نداری برای خودت الکی می‌بری و می دوزی به کجا می خوای برسی؟ 
دستی بین موهاش می گردونه: 
- من لعنتی اون‌موقع خونه نبودم؛ نبودم که خانواده‌م از هم پاشید. سربازی بودم که خبر دادن اختلاف افتاده برگرد؛ به زور مرخصی گرفتم و خودم رو رسوندم ولی دیگه کار از کار گذشته بود و مادرت رو گم کرده بودیم.
دم عمیقی می گیره: 
- مامانت تو رودربایستیه، من اون دل مهربونش رو می شناسم می دونم الان داره برای خونواده‌ش له له می زنه، راضیش کن برگرده. تا خونه‌ی پدری بیارش بقیه ش با من. 
برای لحظه ای واقعا می مونم چی بگم. به ذهنم رجوع می کنم؛ واقعا مامان دلش تنگ شده؟ چیزی تا حالا در این مورد ازش نشنیدم! داره جو می‌ده که من قبول کنم ولی اگه اینطور نباشه چی؟ اگه واقعا بخواد برگرده چی؟ 
لب هام رو تکون می‌دم و کلمات رو به زبون میارم:
- تو که این‌همه سال ندیدیش؛ از کجا اینقدر مطمئنی؟ من جاش باشم روی همچین فامیلی خط قرمز می کشم! 
چشم هاش رو می‌بنده و باز می‌کنه: 
- نفس به ولای علی یه چک دیگه حرومت می کنم! من خواهرم رو بیشتر می شناسم یا توی یه الف بچه؟ خواهر منه از گوشت و خون منه؛ می‌دونی چقدر به هم نزدیک بودیم؟ 
رنگ نگاهش عوض می شه، از عصبانیت نگاهش جدی و رگه های سرخ داخل سفیدی چشمش پیدا می شن: 
- کاری که ازت می‌خوام به ضرر هیچ‌کس نیست؛ فوقش مامانت‌ رو میاری اون‌جا، نخواست برمی‌گرده. 
پوف صدا داری می کشم: 
- بگو ببینم چی می‌خوای ازم؟ 
انگشت اشاره‌م رو بالا جلوی صورتم می گیرم: 
- فقط حواست باشه؛ اگر مادرم اذیت شه من می دونم و تو! 
رهام چشم هاش رو توی حدقه می چرخونه: 
- بس می کنی نفس یا نه؟ 
بی صدا سری تکون می‌دم که این‌بار مجتبی می‌گه: 
- شماره‌ت رو از رهام می‌گیرم توی روز موعود خبرت می کنم. الان بیا یکم توی باغ مادریت قدم بزن. 
روی درخت ها تک و توک انار دیده می شه؛ اون هم روی شاخه های بالایی درخت و این نشون می‌ده محصولات باغ خیلی وقته چیده شدن. از کنار درخت خاطرات می گذریم و بین درخت های کوچیک و بزرگ باغ قدم برمی داریم.

از بین انبوه درخت های انار و انگور رد می شیم و درست کنار چشمه ای متوقف می شیم. رهام کنار چشمه دو زانو می نشینه و دست هاش رو توی آب فرو می بره. آب خنک رو به لب هاش نزدیک می کنه:
- دلم برای این چشمه خیلی تنگ شده بود مجتبی؛ خدا خیرت بده.
دایی هم دستش رو به معنای خاک تو سرت حرکت می‌ده:
- اینقدر بهم سر نمی زنی که دفعه بعد اسمم یادت می‌ره!
بدون توجه به مجتبی و رهام، دست هام رو توی جیبم فرو می‌برم و نگاهم رو به آسمون می‌رسونم. به دل ابرهای سیاه خیره می‌شم و لب می‌زنم:
- کی از این وضعیت خلاص می‌شم!
آدم های جدیدی وارد زندگیم شدن که از گذشته ای حرف می‌زنن که چیزی ازش به یاد ندارم و علاقه ای هم بهش ندارم!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 18 مرداد 1397 ] [ 1:44 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب