#من_پسرم
#پارت_120
بدون حرکت سرجام می ایستم و از پایین به بالا نگاه گذرایی به قیافه و لباس های خیسش می اندازم. قدمی به جلو برمی داره تا فاصله ی چند متری رو کوتاه تر کنه که دستم رو به سمتش بالا میارم:
ـ همونجا وایسا ببینم.
سرجاش متوقف می شه و دست هاش رو به سمت بالا نگه می داره:
ـ خطایی از من سرزده بانو؟
پسری از کنارش رد می شه و با شنیدن این حرف رهام نگاهش رو توی صورتم می چرخونه و با تعجب ازمون فاصله می گیره. تا وقتی که کاملا دور بشه سکوتم رو حفظ می کنم و وقتی خیالم راحت می شه که دیگه صدامون رو نمی شنوه با ابروهای درهم توی صورتش نگاه می کنم و می غرم:
ـ الان نشانه ای از بانو در من می بینی که اینجوری جلب توجه می کنی؟
برای لحظه ای چهره ش در هم میره ولی به روی خودش نمیاره، دست هاش رو پایین میاره و با همون لحن شوخ ثانیه های قبلش می گه:
ـ خب بابا ببخشید، حالا اجازه هست حرف بزنم؟
صدای بلند و جدی "نه" گفتنم باعث می شه نمایشی خودش رو به ترسیدن بزنه و دوباره دست هاش رو به سمت بالا ببره:
ـ آروم باش. مسالمت آمیز با هم حرف می زنیم شاید به نتایج قشنگی رسیدیم؛ هوم؟
بی حوصله سری به طرفین تکون می دم و از کنارش رد می شم:
- بنال ببینم چته دو ساعته وقتم رو گرفتی؟
صورتش رو نمی بینم ولی بهت و رنجش رو از کلماتش حس می کنم. هر چند سعی می کنه نشون نده که بهش برخورده.
ـ باشه، الان می نالم!
بدم میاد از این ملاحضه کردنش!
خودش رو باهام همقدم می کنه:
ـ می خوام یه سر باهام تا یه جایی بیای!
بینیم رو بالا می کشم:
ـ چرا فکر کردی میام؟
بند کیفم رو می کشه که مجبور به ایستادن می شم. کمی جدی تر می گه:
ـ میای دیگه.
بدون اینکه به سمتش بچرخم کیفم رو از دستش بیرون می کشم:
ـ حالا دیگه عمرا بیام.
جلوم می پیچه:
ـ اگه خواهش کنم چی؟
می ایستم و کلافه نگاهش می کنم. کجا میخواد من رو ببره که انقدر عجله داره و جلز و ولز میکنه؟
ـ تا کی باید تحملت کنم؟
چهره ش به وضوح باز می شه:
ـ ایول داش گلم. می دونستم لوتی هستی.
از مدل لاتی حرف زدن و ذوق کردنش خنده م می گیره ولی تمام سعیم رو می کنم و با لبخندی کوتاه فیصله ش می دم؛ رهام به یک باره خم می شه پایین و توی صورتم با خنده می گه:
ـ سرت رو بیار بالا ببینم. بعد از قرنی یه نیمچه لبخندی زدی. چرا خفه ش می کنی؟
به روش خندیدم پررو بود، پررو تر شد! دست راستم رو به کمر می زنم:
ـ تا منصرف نشدم راه بیفت.
دست چپش رو روی چشمش می ذاره و کمی به پایین خم می شه:
ـ ای به چشم. شما امر بفرمایین.
از پله های پل هوایی پایین می ریم که چیزی رو به یاد میارم. با جا به جا کردن شال گردنم می گم:
ـ من بهت آدرس ندادم؛ چطور عین عجل معلق سر راهم سبز شدی؟
از آخرین پله پایین می ره و راهش رو به سمت یکی از ماشین های حاشیه ی خیابون کج می کنه:
ـ بوی عرقت رو حس کردم.
جا می خورم. کمی طول می کشه تا بفهمم چی گفته، با چشمهای گرد شده به شونهش می زنم و با صدایی که بهت بیشتر از عصبانیت توش فریاد می کنه، می گم:
ـ چی؟ یه بار دیگه بگو.
با کف دست به پیشونیش می زنه و لبش رو به دندون می گیره:
ـ ببخشید اشتباه لپی بود. منظورم عِرق بود. همونی که می گن خون خون رو می کشه.
پوفی می کشم:
ـ هرهر خندیدیم. بامزه کی بودی تو؟
نظرات شما عزیزان: