,

#من_پسرم

#قسمت_119

 


بی حوصله به آینه نگاه می کنم و موهام رو مرتب می‌کنم. با بالا کشیدن زیپ کاپشنم به سمت در حرکت می کنم. کوله رو روی شونه ی چپم می‌ندازم و از شدت سرما دست هام رو در جیبم فرو می کنم و صورتم رو در یقه ی کاپشنم فرو می برم.
بی خیال اتوبوس یا تاکسی می‌شم و از کنار خیابون شروع به پیاده روی می‌کنم.
تا کی وکجا قراره پیاده برم؟ نمی‌دونم! فقط می‌دونم اگه الان یه جای بسته باشم نفس کم می‌یارم و خفه می‌شم.
بارون شدت می‌گیره و قطرات با قدرت و سرعت بیشتری به صورتم ضربه می‌زنن. انگار آسمون هم مثل من توی دلش آشوبه!
هم خوانی عجیبی بین حال دوتامون هست. هر دومون دلمون پره؛ دل من از آدم‌های اطرافم و سرنوشتم پره. از کارهایی که میلی بهشون نداشتم ولی مجبور شدم انجام بدم ولی نمی دونم دل آسمون از چی پره!
لبریزم از حس تنفر به کسانی که باید تحملشون کنم. از بین همه ی مشکلات و اجبارهایی که دارن زندگیم رو رقم می زنن فقط یه چیزه که عذابم می‌ده. فقط یه چیزه که روح و روانم رو بهم می‌ریزه و اون مادرمه!
جوونیش رو به پام گذاشته و تمام این سال ها رنج بزرگ کردن من رو به تنهایی به دوش کشیده ولی حالا شدم بلای جونش، شدم مایه ی صلب آرامشش!
کاش می‌تونستم راهی پیدا کنم که هم من به خواستم برسم هم مادرم. کاش می‌شد من پسر باشم و مادرم در آرامش. یعنی هیچ راهی نیست که هر دومون با هم به هدفمون برسیم؟
سرم رو به طرفین تکون می دم و ابرو هام بهم نزدیک می شن و برای بار هزارم زیر لب نجوا می کنم" شدنی نیست که نیست لعنتی!"
هر چی زمان بیشتر می گذره، بارون بیشتر شدت می گیره، جریان آب راه افتاده تو حاشیه ی خیابون بیشتر می‌شه و مردم یا خودشون رو به وسیله‌ نقلیه‌ای می‌رسونن یا این‌که جایی رو پناهگاه خودشون قرار می‌دن!
گوشی که توی جیبم شروع به لرزیدن می کنه با دو انگشتم بیرون می کشمش و بدون نگاه کردن به صفحه ش، اون رو روی گوشم می ذارم. با گفتن الو صدای یه پسر غریبه رو می شنوم:
ـ کجایی نفس؟ باید ببینمت!
به محض خارج شدن اسمم از دهن یه آدم غریبه متعجب گوشی رو پایین میارم. با دیدن شماره ناشناس دوباره روی گوشم برمی گردونم:
ـ تو اصلا کی هستی که می خوای منو ببینی؟
خنده ش هم مانع حرف زدنش نمی شه:
ـ یعنی نگفتم کیم؟ چه جَلَب!
 این دریاچه نمک یهو از کجا پیداش شده که من رو به اسم صدا می زنه! اون هم اسمی که برام از هزارتا فحش و ناسزا بدتره!
با وجود پل، از جوی پر از آب می پرم:
ـ اگه نمی گی کی هستی قطع کنم؟
صدای آشناش دوباره توی گوشم می پیچه:
ـ رهامم. همین امروزم می خوام ببینمت.
رهام؟ نگاهم رو به کف خیابون و آسفالت خیس شده می دوزم. باز هم صدای آشنای رهام! با سکوتم صدای الو الو کردنش بلند می شه.
ـ کجا رفتی؟ خوبه گفتم عجله دارم!
پا روی اولین پله پل هوایی می ذارم:
ـ کی و کجا؟
ـ  آباریک الله. حالا شدی دختر خوب!
وای اگه اینجا بود با مشت دکوراسیون صورتش رو پیاده می کردم! کرگردن برزیلی حتما باید بهش بگم که من رو با این الفاظ مزخرف مخاطب قرار نده؟
ـ اگه نمی گی قطع کنم!
با شنیدن صدای بی روح و بی تفاوتم بالاخره به حرف می آد:
ـ اگه از شمردن مورچه ها دل بکنی و یه نگاه به رو به رو بندازی مکان و زمان ملاقات رو می فهمی.
اولش گیج می شم که چی شنیدم ولی با حلاجی کردن جمله ش و بالا رفتن از آخرین پله سرم رو بلند می کنم. با دیدن موهای خیس خورده اش زیر بارون و چشم های شیطونش دستم روی قطع تماس می ره. قدم هام من رو به سمتش می کشونه و یه جمله توی ذهنم اکو می شه" یعنی می شه الان تلافی دختر گفتنش رو دربیارم یا دیر شده؟"



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 18 مرداد 1397 ] [ 1:52 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب