,

#من_پسرم

#قسمت_114

 

سرم رو به شدت و با سرعت به طرفین تکون می دم و نفسم رو با فشار بیرون می فرستم. انگار کسی با دست های نامرئی بیخ گلوم رو چسبیده و داره محکم فشار می ده که خفه م کنه. حس بدیه که حرف مادرم رو زیر پا گذاشتم. هر چی بیشتر می گذره حالم از خودم بیشتر بهم می خوره؛ من بهش قول داده بودم ولی حالا...
دست آهی روی شونه مه و صداش توی گوشم ولی نمی تونم زبونم رو بجنبونم. هنوز صدای محکم کوبیدن پیک روی میز توی گوشمه. به اجبار سام اون نوشیدنی ممنوعه رو خوردم ولی نتونستم عصبانتیم رو کنترل کنم و لحظه آخر پیک رو با ضرب روی میز کوبوندم.
آهی تکه ای شکلات رو توی دهنم می ذاره.
- درصدش بالا بود یه نفس نباید بالا می رفتی.
هنوز سرم پایینه و دارم سعی می کنم غده ی لعنتی توی گلوم رو پایین بفرستم که حرکت پاهای سام رو می بینم. خیلی نمی گذره که دو جفت کفش مشکی دیدم رو پر می کنه. به زور صاف می نشینم و نگاهم رو به چشم هاش می رسونم.
ـ دو تا مسئله هست، اولی در مورد حقوقته که از لحاظ مقدارش بحثی نیست هرچقدر مد نظرته بگو آهی برات واریزی می زنه.
دستی بین موهاش می گردونه:
ـ دومین و مهم ترین چیزی که در موردش حساسم عملکردته. دقیقا مثل یه آدم کر و کور و لال طبق ساعتی که بهت داده می شه توی محل مورد نظر حاضر می شی و بدون ذره ای فضولی و کنجکاوی فقط توی تایم مشخصی که بهت می گن رانندگی می کنی.
سر سنگینم رو به نشونه ی باشه تکون می دم و سام با طمانینه ازمون دور می شه. تندی و تیزی مزخرف مشروب با وجود شکلاتی که خوردم هنوز هم داره اذیتم می کنه!
یکی از آدم های آهی لیوان شربت رو به دستش می ده و خیلی سریع ازمون دور می شه.  مقابلم روی زانو می نشینه و متعجب می گه:
- بار اولت بود؟
سرم رو به معنای آره تکون می دم و لیوان رو به لبم نزدیک می کنه. بخاطر مزه های توی دهنم ترجیح می دم بدون هیچ حرفی شربت رو یک نفس بخورم.

مدام لحظه ای که به مادرم قول دادم توی ذهنم تداعی می شه! من به کوچیک ترین خواسته ش هم نتونستم عمل کنم! لیوان خالی رو بین دست هام نگه می دارم و با لحن آرومی که از خودم سراغ ندارم زمزمه می کنم:
- چرا ازم خواستی بخورمش؟
عصبی و ناراحتم و نمی دونم چرا صدام در نمیاد! لیوان رو از بین دست هام بیرون می کشه و روی میز می ذاره:
- جونت مهم تره یا یه مقدار نوشیدنی؟
خیلی بی حالم. از طرفی خستگی مسابقه توی تنمه از طرفی هم نوشیدنی که خوردم داره کم کم تاثیرش رو می ذاره. با تعجب و ابروهای بهم گره خورده نگاهم رو بالا می کشم:
- چه ربطی داره؟ هر کسی که مشروب نخورد رو می کشین؟
سعی می کنه خشم و عصبانیتی که از زمان رفتن ماهان توی وجودش داره غلیان می کنه رو کنترل کنه ولی زیاد موفق عمل نمی کنه:
- در شرایط عادی سام حتی تعارف هم نمی کنه ولی الان شرایط خاص بود.
کف دست هام رو به زانو می زنم و با گرفتن نفس صاف می نشینم:
- خورشید از غرب در اومده بود یا شبش روشن بود؟
سر پا می ایسته:
- همین که زبونت کار می کنه یعنی مشکل خاصی نداری. پاشو برو خونه تون، منم برم به کارم برسم.
صندلی رو کمی جا به جا می کنم و بلند می شم. جلوی چشم هام سیاهی می ره که سریع دستم رو به لبه ی میز می گیرم و مانع افتادنم می شم:
- نگفتی، دلیل خاص بودن امروز چی بود؟
سر جاش می ایسته و روی پاشنه به سمتم می چرخه:
- امروز برای بار دوم توی یک ماه گذشته گروه انتقال لو رفت! اونم دقیقا موقعی که تو اینجا بودی.
با وجود سر گیجه  با قدم های سریع خودم رو بهش می رسونم و از بازوش می کشم.
- این حرفا چه معنی می ده؟
 می ایسته و بازوش رو از دستم خارج می کنه. رو بهم می توپه:
- بار آخرت باشه این کار رو می کنی!
با دو انگشت میانی و اشاره ضربه ای به کنار شقیقه ش می زنه:
- یکم بهش رجوع کنی می فهمی.
دیدم تار می شه. چشم هام رو لحظه ای می بندم و دوباره باز می کنم. با خشم می غرم:
- حرف مفت نزن؛ من که می خواستم برم تو خودت تا اینجا منو کشوندی حالا بهم شک هم داری؟
دستش رو توی هوا تکون می ده:
- برو بابا. من وقت کل کل با تو رو ندارم.
بدون توجه بهم ازم دور می شه ولی بین مسیر نچی می کنه و می ایسته. نگاهی به پشت سرش می ندازه:
- با این وضعت نمی تونی با موتور بری، بیا برسونمت.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 1:38 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب