,

#من_پسرم

#قسمت_113

 


صدای داد ماهان بلند می شه:
ـ گفتم دارم میام؛ باز گند نزنید مثل اون سری.
گوشی رو از گوشش فاصله می ده و رو به آهی می گه:
ـ باید برم دوباره اوضاع بهم ریخته.
خیلی نامحسوس دستش رو روی میز می ذاره و با انگشت شصتش انگشت کوچیکه ش رو نگه می داره. به محض اینکه آهی این حرکتش رو می بینه با سرش اشاره می کنه که بره.
ماهان با حالت دو از ما دور می شه ولی سام بدون هیچ نگرانی و تغییری توی رفتارش می گه:
ـ مال بچه های سیاوشه یا ماهان؟
آهی فقط به گفتن "سیا" بسنده می کنه و بر خلاف خونسردی سام حالت صورتش جدی می شه‌.
بدون هیچ هدفی نگاهم بین این دو نفر در چرخشه و به این فکر می کنم که دلیل این همه اضطراب و عجله ماها چیه و در کنارش این ریلکس بودن سام برام غیر قابل درکه! مگه می شه مشکلی توی دم و دستگاهش پیش بیاد و بتونه این قدر بی تفاوت باشه! اون هم وقتی که آهیِ خونسرد دستش رو مشت کرده و مشتش داره به سفیدی می زنه.
از زمانیکه دیدمش برخلاف جدیت و صلابت ذاتیش، احساس می کنم این همه ریلکسی و آرامشش زیادی تو ذوق میزنه.
توی افکار ضد و نقیض خودم غرقم و دارم سام جدی ای که آهی و ماهان برام توصیف کردن رو با سام مقابلم مقایسه می کنم. سامی که انتظار نداشتم در مقابل سرکشی هام سکوت کنه، ولی کرد! سامی که انتظار جدیت و غضب بیشتری ازش داشتم ولی به جز کمی جدیت توی صداش چیز دیگه ای نصیبم نشد.
توی افکار خودم غوطه ورم که صدای سام نگاهم رو به لب هاش می کشونه.
ـ نوشیدنی نمی خوری؟ به افتخار برنده شدن توئه. آهی می دونه کم پیش میاد بخوام سور بدم و نوشیدنی سرو کنم!
گوش هام تیز می شن و هوشیار می شم؛ این بار دومه دارن بهم تعارفش می کنن. نگاهم قفل مایع سرخ رنگ می شه و لب هام رو می جنبونم:
- فعلا حرف ها و کار های مهم تری  داریم!
سرش رو به سمت آسمون می گیره و قهقه ی بلندی سر می ده:
- پسر اینقدر سخت نگیر؛ این حجم از جدیت اصلا خوب نیستا.
با چشم هاش دوباره اشاره ای به لیوان توی دستش می کنه:
- خودمونی تر باش.
از اصرار هاش کمی تعجب می کنم و ناخودآگاه نگاهم به صورت آهی می رسه که پلک هاش روی هم می افتن و حدسم رو به قطعیت بدل می کنه. این نوشیدنی لعنتی باید خورده بشه!
خودم رو جلو می کشم و لیوان رو از دستش می گیرم. با این کارش چی رو می خواد ثابت کنه؟!
لیوان توی دستمه و بهش خیره می شم. زیاد در قید دین و حروم و حلال نیستم ولی یادمه به مادرم قول دادم به این چیزها لب نزنم! پیک رو توی دستم تکونی می دم و نگاهم رو بالا می آرم که چشم های منتظر سام رو روی خودم می بینم. این همه اصرارش چی رو نشون می ده؟ شاید نخوام بخورم!
چند لحظه پیش توی ذهنم تداعی می شه و پلک های روی هم افتاده ی آهی بهم یادآوری می کنه برای خوردنش هیچ اختیاری از خودم ندارم. متنفرم از حیوون مقابلم که چیز هایی که می خواد رو بهم اجبار می کنه ولی در ظاهر جوری رفتار می کنه که انگار با میل خودم دارم انجامشون می دم!
چشم هام رو می بندم و یه ضرب نوشیدنی رو بالا می رم. لیوان رو محکم روی میز می کوبم و سرم رو به سمت پایین می گیرم و نفس می زنم‌. تا ته گلوم از تلخی می سوزه و بخاطر زیر پا گذاشتن قانون مادرم حالم از خودم بهم می خوره!
دست آهی روی شونه م می نشینه و صدایی که تمایل نداره به حرف زدن به زور کلمات رو بیان می کنه:
- چی شدی پسر؟

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 1:41 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب