,

#من_پسرم

#قسمت_109

 


با کم کردن فاصله ش سرش کنار گوشم قرار می گیره‌. بوی عطرش بیشتر از قبل توی بینیم جا خوش می کنه و صداش نزدیک تر از هر وقت دیگه ای به گوش می رسه:
- حوله رو از گردنت بکشم لباس خیست ماهیتت رو لو می ده؛ با کی لج می کنی؟
دستم مشت می شه و از عصبانیت کلمات رو گم می کنم.
جملاتش واقعیت تلخ رو مثل زهر به وجودم تزریق می کنه.
سکوتم رو که می بینه دوباره با صدای آروم تری با لذت می گه:
- هوم؟ نظرت چیه؟
از فاصله ی کمی که بینمونه حس خفگی دارم؛ حالم بهم می خوره از استشمام بوی پسر جماعت. سال ها ازشون فاصله گرفتم و نذاشتم هیچکدومشون تا فاصله ی به این نزدیکی بیان ولی امروز بار دومه که آهی فاصله ش رو باهام میلی متری کرده.
دستم رو روی شونه ش می ذارم و فشار کوچیکی بهش وارد می کنم:
ـ تو که این کار رو نمی کنی؛ برای کی فاز می گیری؟
تک خنده ی صدا داری می کنه:
ـ مطمئنی؟
فاصله ی کمش داره جونم رو بالا میاره؛ کم کم دارم حالت تهوع می گیرم.
چند قدم خودم رو عقب می کشم و خیره به چشم های جدی و مرموزش کلمات رو به زبون میارم:
ـ تو شک داری مگه؟
دستی به بینیش می کشه:
ـ برای چی با من لج می کنی وقتی خودت هم می دونی لو رفتنت به یه حوله نیم متری بنده؟
از من دلیل می خواد؟ دلیلی بالاتر از اینکه وقتی خودم قدرت تشخیص دارم، چرا باید به حرف یه پسر گوش کنم؟
ـ  دلیلی برای پوشیدن اون لباس نمی بینم.
بهش پشت می کنم و به سمت اتاق آهی می رم تا با برداشتن سویچم برگردم خونه.
چند قدمی ازش دور شدم و آهی هم پشت سرم قدمی برمی داره که صدای ماهان متوقفش می کنه:
ـ آهی، سام کارت داره.
به طرز عجیبی کنجکاوم برای دیدن سام. خیلی وقته اسمش رو از زبون بقیه می شنوم ولی هنوز ندیدمش. هنوز زیاد ازشون دور نشدم و صداشون رو نصفه نیمه می شنوم که آهی صدام می زنه و حین حرف زدن با ماهان مقابلم می ایسته:
ـ در مورد چی می خواستی بپرسی؟
ماهان هم از پشت سرم جوابش رو می ده:
ـ آهی این ماشین سفیده کی بود وسط مسابقه یهو پیداش شد؟
چشم هاش رو به من دوخته ولی لب هاش تکون می خورن تا جواب ماهان رو بدن:
ـ حالا با هم می ریم راننده ش رو می بینین.
دارن در مورد همون ماشینی حرف می زنن که خارج از لیست وارد مسابقه شد. 
فقط دوست دارم بدونم کیه تا یه کف گرگی بزنم تو صورتش لهش کنم.
دهن باز می کنم چیزی بگم که آهی به یکباره حوله ی دور گردنم رو می کشه و  روی زمین پرت می کنه.
چشم هام از شدت تعجب تا آخرین حد ممکن گرد می شن و نگاهم روی حوله ای که روی زمین افتاده خشک می شه. پسره ی احمقِ لج باز این چه کاری بود کرد!  نگاهم از حوله ی سفیدی که حالا خاکی شده می چرخه و به پوزخند کج روی لب های آهی می رسه.
صدای ماهان رو که توی یک قدمیمه می شنوم سریع خودم رو با دست هام بغل می کنم:
- آهی دیوونه، سردمه چیکار می کنی؟ مگه نمی بینی داره باد میاد؟
لب زیرینش رو نامحسوس زیر دندون می کشه تا خنده ش نگیره.
ماهان کنارم می ایسته و با اخم می گه:
- لباس هاش رو نگاه کن، پسر تو چقدر خیس شدی. لباس همراهت نیست؟ دوباره مثل اون سری حالت بد می شه ها.
دندون هام رو روی هم فشار می دم و با دست هام سینه م رو بیشتر می پوشونم. اگه ماهان اینجا نبود می دونستم چه بلایی سرش بیارم. پسره ی روانی!
کاملا بی تفاوت داره نگاهم می کنه که گوشیش زنگ می خوره. گوشیش رو از جیب پشتی شلوارش در میاره و روی گوشش می ذاره:
- آره. گفتی با کیا بیام اومدم دنبالش دیگه. چند دقیقه صبر کن الان میایم.
-.....
- باشه باشه. الان.
تماسش که تموم می شه ماهان رو بهش می گه:
- حالا چرا حوله رو انداختی زمین کثیف کردی؟ یکم رو اعصابت کار کن!
گوشیش رو توی دستش جا به جا می کنه:
- تو رفیق جینگت رو توجیه کن تا اعصاب من کنترل بشه. نیم ساعته دارم می گم لباست خیسه لااقل این حوله خیس رو از گردنت در بیار، کو گوش شنوا؟
بین حرف زدنشون می پرم:
- من سردمه! می خوام برگردم خونه.
آهی دستش رو توی جیب شلوار جینش فرو می کنه و سرش رو به سمت راست کج می کنه: 
- دیگه چی؟ می فرمودین؟ سام گفته کیا هم باشه یعنی کیا باید باشه!
چشمم رو توی حدقه می چرخونم:
- باید برگردم خونه. بگو منو فاکتور بگیره.
در برابر وضعیتی که برام ساخته شونه ای بالا می ندازه:
- کسی دعوتت نکرده که رد یا قبول کنی؛ باید باشی والسلام.
حالا پسره ی دیوونه لااقل  اون کاپشن لعنتیش رو نمی ده تنم کنم. با گفتن حرفش از کنارم رد می شه  من می مونم و ماها!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 1:47 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب