,

#من_پسرم

#قسمت_108

 


با توقف ماشین به یک‌باره به صندلی پشت سرمون کوبیده می شیم و دوباره به سمت شیشه پرت می شم.
ریتم تند قلبم تو گوشمه وصدای نفس نفس زدنم قطع نمی شه.
برای لحظاتی چشم هام رو می بندم و سعی می کنم با کشیدن نفس عمیق ضربان قلبم رو پایین بیارم.
هنوز پلک‌هام روی همه که در ماشین باز میشه و آهی صدام می‌زنه.
چشم هام رو که باز می کنم قطرات عرقی که دارن رو فرمون چکه می کنن توجه م رو جلب می کنن. نگاهم توی آینه ی جلوی ماشین به صورت عرق کرده و سرخم می افته.
 هنوز از شدت هیجان، توی شوکم و نسبت به صدای آهی واکنشی نشون نمی دم؛ نگاهم میخ آیینه ی رو‌ به رومه که روی تنم خم می شه و بدنش مماس با بالا تنه م می شه. صورتش رو به روی صورتم قرار می گیره و دستش رو قفل کمربندم می نشینه. فاصله ش باهام کمه و بوی عطرش زیر بینیم می زنه. ریتم نفس کشیدنم تند تر می شه و نگاهم رو از آینه به صورتش می رسونم. ابروهاش بهم نزدیک می شن ولی نمی تونم تشخیص بدم واقعا چه حسی داره! یعنی عصبانیه یا...
نچ صدا داری ادا می کنه و هول کرده کسی رو صدا می زنه:
- آرش سریع آب بیار.
برای چی باید نگرانم شده باشه؟
اتفاقی نیفتاده که، فقط اونقدر انرژیم تحلیل رفته که حس حرف زدن و حرکت کردن ندارم.
صدای تیک باز شدن کمربند ایمنی ماشین میاد و قبل از اینکه بتونم تلاشی برای حرکت دادن به خودم بکنم آهی از بازوم می کشه؛ از ماشین پیاده م می کنه و بطری آب رو جلوی دهنم می گیره. دستم رو بالا میارم و بطری رو از دستش می گیرم ولی باز هم با کمک خودش آب رو می خورم؛ بدون اینکه اجازه کاری رو به خودم بده، سریع آب رو به صورتم می زنه و در آخر باقی مونده ی آب سرد رو روی سرم خالی می کنه .

با ریخته شدن آب سرد روی سرم؛ سرم رو به طرفین تکون می دم که قطرات آب از موهام به طرفین می ریزن، چشم هام رو باز و بسته می کنم. آرش نامی حوله ی سفید رنگ رو دور گردنم می ندازه. به ماشینم تکیه می دم  و حوله رو دور گردن و صورتم می کشم. عرق گردن و صورتم پاک می شه ولی آبی که آهی روی سرم خالی کرده از یقه ی لباسم پایین رفته و برای چند لحظه سردیش رو حس می کنم. حوله رو روی صورتم می کشم و به سمت شیشه ی ماشین برمی گردم که موهام رو مرتب کنم. حین دست کشیدن توی موهام متوجه قسمت جلوی پیراهنم می شم که کاملا خیس شده و به تنم چسبیده ولی خوشبختانه بخاطر حوله ای که دور گردنمه زیاد معلوم نیست.
موهام رو حالت می دم و با شنیدن صدای آهی به سمتش برمی گردم.
- تنت عرق کرده، آب  هم روی سرت ریختم، بیا اینو بپوش نمی خوام مثل سری قبل مریض بشی دستمون  توی پوست گردو بمونه.
نگاهم رو از ماهان که توی چند متریمون ایستاده و داره با چند نفر حرف می زنه می گیرم و به کاپشن توی دستش می رسم:
- سردم نیست.
حالت متفکری به خودش می گیره و آروم لب می زنه:
- نگفتم سردته؛ گفتم بپوشش!
با چشم هاش نامحسوس به خیس بودن قفسه سینه م اشاره می کنه.
درسته لباسم خیس شده ولی اینقدر هم ضایع نیست! نگاهم دوباره به کاپشنش می رسه. من لباس های خودم رو هم به زور می پوشم، حالا انتظار داره لباس اونو بپوشم؟! عمرا!
دو قدم ازش فاصله می گیرم و با غدی می گم:
- گفتم نیازی نیست.
سریع می پیچه جلوم و مانع حرکتم می شه. توی صورتم خم می شه که نفس هاش توی صورتم پخش می شه:
- مگه من با تو شوخی دارم؟ بپوش تا به فنا ندادی دو تامون رو!
سرم رو به سمت بالا میارم و دندون هام روی بهم فشار می دم:
- گرممه و نیازی به پوشیدنش نمی بینم!
پوزخندی می زنه و سری به طرفین تکون می ده. با کم کردن فاصله ش سرش کنار گوشم قرار می گیره‌. بوی عطرش بیشتر از قبل توی بینم جا خوش می کنه و صداش نزدیک تر از هر وقت دیگه ای به گوش می رسه:
- حوله رو از گردنت بکشم لباس خیست ماهیتت رو لو می ده؛ با کی لج می کنی؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 1:48 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب