,

#من_پسرم.

#قسمت_107


هر چی به ماشینی که به سپرم زده نگاه می کنم چیزی ازش یادم نمیاد؛ یعنی توی اطلاعاتی که آهی داد، بوده و من ندیدمش؟
- این ماشین توی لیست مسابقه ست؟
 ماهان سریع به عقب بر می گرده:
- نه نمی شناسمش، بذار چک کنم.
 سریع پلاک و مشخصات ماشین رو وارد تب لتی که دستشه می کنه و متعجب می گه:
- بچه ها همچین ماشینی رو ثبت نکردن!
تا جایی که می دونم دو روز قبل از هر مسابقه باید پول شرط بندی رو بدن تا اسمشون توی لیست بره، وگرنه حق شرکت ندارن.
ماشین مرموز دوباره بهم نزدیک می شه و قصد رد شدن داره ولی اجازه رد شدن نمی دم:
- اعلام تخلف کن؛ این چه وضعشه؟!
ماهان نفسش رو با صدا به بیرون فوت می کنه:
- کیا  الان چیزی به اسم تخلف معنی نداره. این ماشین بدون هماهنگی اینجا نیست، پس حواست باشه الکی الکی مسابقه رو بهش نبازی.
انگشت هام دور فرمون می پیچن، چشم هام رو نسبت به ماشین های عقب و جلوم تیز می کنم. همه ی ماشین ها پشت سرمون جا موندن و الان فقط ما سه تاییم که از همه جلوتریم، زمان تخمینی آهی رو تقریبا از دست دادم اون هم بخاطر آدمی که معلوم نیست یهو از کجا پیداش شده!
گوشه ی لبم رو به دندون می گیرم و آینه ی ماشین رو دوباره تنظیم می کنم. ماشین پشت سرم به طرز عجیبی رانندگیش برام آشناست، ولی یه سری خطاها توی رانندگیش داره که  نمی تونه ازم جلو بزنه. نگاهم بین آینه ها می چرخه و فاصله م رو با نفر اول می سنجم:
- چند ثانیه توقف داشته باشیم، دوباره می تونیم خودمون رو به نفر اول برسونیم؟
دستی به پیشونیش می کشه:
- در حد پنج ثانیه خوبه؛ بیشتر بشه، قافیه رو باختی.
با شنیدن زمان پیشنهادیش سری تکون می دم و سرعت رو بالاتر می برم. به رقیب پشت سرم اجازه می دم با خیال راحت سرعتش رو زیاد کنه. با توجه به چیز هایی که توربو بهم یاد داده سرعتم رو به اون مقداری که باید، می رسونم و وقتی سرعت اون هم به مقدار لازم رسید یکدفعه ای فرمون رو به سمتش می پیچونم و جلوش قرار می گیرم، سرعتم رو سریع کم می کنم و می زنم روی ترمز. با ترمز کردنم اون هم ترجیح می ده به گارد ریل بزنه. براش چراغ می زنم و با ماشین داغون شده ش رهاش می کنم.
 صدای شگفت زده ی ماهان لب هام رو کج می کنه و چیزی شبیه لبخند نمایان می شه.
- وای کیا، این چه ریسکی بود پسر؟! داشتی به کشتنمون می دادی!
دنده رو جا می زنم و فاصله م رو با پژمان کم می کنم:
- رالی یعنی ریسک!
 دستش رو بالا میاره و نگاهی به ساعت مچیش می ندازه:
- ثانیه های آخره.
پدال گاز رو بیشتر فشار می دم و به یکباره سرعتم زیادتر می شه، فاصله م با پژمان رو خیلی کم می کنم به حدی که چهره ش رو توی آینه ی کناریش می بینم. از چپ و راست برای باز کردن راهم امتحان می کنم و بهش اجازه می دم فکر کنه می تونه مانعم بشه.
 فرمون رو به چپ می پیچونم و مجبورش می کنم برای مهار کردنم تا حاشیه ی جاده بیاد.
گردن و کمرم خیس عرق شده، صدای تاپ تاپ قلبم به وضوح شنیده می شه؛ خط پایان رو می بینم و همه بخاطر جلوتر بودن پژمان از بردش مطمئنن. بدون توجه به قطره عرقی که از کنار شقیقه م داره سر می خوره، توی یک لحظه خیلی سریع کنارش قرار می گیرم و به سمت پهلوی ماشینش می رونم، قبل از اینکه بتونه ازم جلو بزنه تنه ی ماشین به ماشینش می خوره و بخاطر سرعت زیادش کنترل از دستش خارج می شه، و چند ثانیه بعد از مسیر مسابقه خارج می شه.
با بیرون کردن پژمان فرمون رو راست می کنم و با خیال راحت سرعتم رو بالا می برم. با فاصله چند ثانیه از ماشین های پشت سرم از خط پایان می گذرم و توی محوطه ی باز روبه روم به جای ترمز کردن ترمز دستی رو می کشم؛ مثل همیشه چند دور  با سرعت دور خودش می چرخه و با گرد و خاک وحشتناکی که درست می کنه متوقف می شه. با توقف ماشین در عرض چند صدم ثانیه، به شدت به سمت شیشه ی جلوی ماشین پرت می شیم و دوباره محکم  به صندلی پشت سرمون برخورد می کنیم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 1:50 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب