,

#من_پسرم

#قسمت_106

 


همراه ماهان سوار ماشین می شیم و ترمز دستی رو بالا می کشم، پام روی پدال گاز به شدت فشار می آره و صدای گاز دادن همه ی ماشین ها بلند می شه. همه توی جایگاه خودشون قرار گرفتن و آماده ی حرکتن که پرچم دار پرچم رو بالا نگه می داره. نفسم رو حبس می کنم، نگاهم به پرچمه و دست راستم به ترمز دستی ماشین. پرچم که در عرض چند صدم ثانیه پایین میاد، ترمز دستی ها هم می خوابن و ماشین ها به شدت از جا کنده می شن.
صدای ماهان ریزه کاری ها رو بهم یاد‌آوری می کنه:
- فرمون رو محکم بگیر ولی نرم بپیچون. خوبه حالا، همین جوری حفظش کن.
نگاهم بین آینه ی وسط و آینه ی کنار ماهان می چرخه. چهار تا ماشین جلومونن و بقیه پشت سرمون. اون هایی که جلو هستن بهترین ها و حرفه ای هایی هستن که اطلاعاتشون رو آهی بهم داده.
دست راستم روی دنده ست و نگاهم روی رامین. برای لحظه ای توی آینه وسط ماشین می بینمش و بلافاصله هم ازم جلو می زنه.
حرف های قبل مسابقه ش یادم میاد:
- مگه پسر بچه ها رو هم توی همچین مسابقه ای راه می دن؟
همین یک ساعت پیش بود که رو به روی شخص آهی ایستاد، توی صورتش خم شد و با لحن بدی گفت:
- آهی راننده نداشتی خودم رو خبر می کردی نه اینکه کارت رو بدی دست تازه واردا.
 آهی هم سه تا دکمه باز پیراهن رامین رو بست و کف دستش رو تخت سینه ش گذاشته به عقب هلش داد:
- یقه ت رو ببند نچایی!
ریلکس بودنش توی همه ی شرایط عجیب ترین چیزه! تا حالا آدمی شبیه ش ندیدم. به اندازه ی همه ی ریلکس بودن آهی من دندون هام رو روی هم فشار می دم. دستم روی دنده می نشینه و چشم هام در لحظه گشاد می شن؛ انگار ماهان می فهمه می خوام چیکار کنم که دستش روی دستی می نشینه که روی دنده ست:
- هی پسر حواست کجاست؟ اینجا جای تغییر سرعت نیست، بالانس رو نشکن.
برای لحظه ای سریع چشم هام رو باز و بسته می کنم و ذهنم رو از مسخره کردن های این پسره خالی می کنم. تمرکز و دقتم رو بالا تر می برم و همزمان که چشمم به ماشین های جلوییه از ماهان می پرسم:
- ماها ماشین هایی که جلومون هستن رو توی ۲۰ ثانیه آخر می تونیم پشت سر بذاریمشون؟
گردنش رو تکون می ده که صدای استخون های گردنش به گوشم می رسه:
- ولشون کن زیاد مهم نیستن؛ فقط الان زیاد حساسشون نکن، بذار جلو باشن.
ماشین رو جلوی یکی از ماشین هایی که می خواد ازم رد بشه می پیچونم:
- از مهارت من مطمئنی یا از آموزش خودت؟
سرش رو به پشتی صندلی تکیه می ده:
- از انتخاب ها و برنامه ریزی های آهی!
چهار انگشتم روی فرمون ضرب کوچیکی می رن و بدون اینکه نگاهم رو جا به جا کنم می گم:
- چند ثانیه مونده از تایمی که آهی داده؟
کورنومتر رو بالا میاره و بعد از خوندنش می گه:
- تا سه بشمر بعد برو.
شمارشم که توی ذهنم تموم می شه؛ سرعتم بالا میره و از اولین ماشین رد می شم. ماهان تفریح وار ماشین هایی رو که رد می کنم رو می شماره که به سه می رسه:
- آخریه کیا، ردش کن.
دنده عوص می شه و سرعت جا به جا می شه، از آینه وسط به ماشین هایی که پشت سرم موندن پوزخندی می زنم:
- خیالت راحت.
هنوز کلمه ی "راحت" توی دهنم کامل نشده که چیزی به سپر ماشین برخورد می کنه و نگاهم رو به سرنشینش می کشونه ولی بخاطر شیشه های دودی و عینک دودی که راننده زده اصلا قابل تشخیص نیست. حتی ماشینش هم برام آشنا نیست.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 1:53 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب