,

#من_پسرم

#قسمت_101

 


گوشی رو بین شونه و گوشم نگه می دارم و هم زمان که دکمه های سر آستینم رو می بندم صدای پسره توی گوشم می پیچه:
- الان می آم.
بدون گفتن چیز اضافه ای گوشی رو قطع می کنه.
گوشی رو توی جیب پشتی شلوارم بر‌می گردونم و دستی بین موهای مدل سونم می گردونم.

 چند روز پیش که  بهش زنگ زدم برای اینکه نخواد قرار رو قبول کنه گفت وقتش پره و نمی تونه وقتی برای حرف زدن بذاره؛ اصرار زیادم باعث شد که نیم ساعت وقتش رو آزاد بذاره و توی باشگاه ببینتم. الان هم برای این‌ که بهم اجازه ورود بدن، زنگ زدم که هماهنگی ها رو انجام بده.
 از در اصلی که رد می شم توی چند متریم می بینمش. حوله قرمز رنگ کوچیکی دور گردنشه و صورت سرخِ غرق در عرقش، نشون می ده که چند ثانیه قبل مشغول کار با دستگاه بوده.
برای لحظه ای اسمش رو که کتی بهم گفته بود توی ذهنم تکرار می کنم " پرهام!"  حیف اسم به این زیبایی که روی این آدم گذاشتن!
 اشاره ای بهم می کنه و مسیری‌ رو در پیش می گیره، به دنبالش می رم تا به رختکن می رسیم. روی مبل های چرم می نشینه و بلافاصله بطری آب رو سر می کشه. رو به روش روی نیمکت چوبی می نشینم و منتظر می مونم تا اون شروع کنه.
بطری رو پایین می آره و می گه:
- مثل اینکه حرفت خیلی ضروری نبوده که نشستی من رو نگاه می کنی!
از گستاخ بودنش ابرو هام بهم نزدیک می شن. انگار که نه انگار آقا اصلا کاری کرده! ککش هم نمی گزه!
- پشتت به چی گرمه که عین خیالت نیست که کتی جنین دو ماهه ت رو حامله ست؟
گوشه ی لبش کج می شه:
- به اونجایی که می دونم کتی هر کاری می کنه به جز نگه داشتن بچه.
پوزخندی روی لب هام جا می گیرن. نمی دونه کتی دیوونه شه و حاضره برای رسیدن بهش هر کاری بکنه!
- آخه تو چرا اینقدر مطمئن حرف می زنی وقتی کتی رو نمی شناسی؟
حوله رو به گردنش می کشه و  عرق صورت و گردنش رو می گیره.
- آبرو چیزی نیست که کتی سرش ریسک کنه. شیش ماه زمان کمی نبود برای شناختنش!
 به سمت جلو خم می شم و آرنج هام رو روی زانوهام می ذارم:
- تو که نمی خواستیش چرا تا این جا پیش اومدی؟
بی تفاوت شونه ای بالا می ندازه:
- خودش خواست! و وقتی هم خودش می خواد باید به عواقبش هم فکر کنه.
از خونسردی و بی خیالیش حرصم می گیره. پنجه هام رو توی هم قلاب می کنم و زیر چونه م می زنم:
- می دونی کتی بچه رو بخاطر تو سقط نمی کنه؟  تو که به قول خودت توی شیش ماه خوب شناختیش. نمی خوای یه فرصت دیگه به هر دوتون بدی؟
قهقه ی بلندی سر می ده و از جاش بلند می شه:
- ما به درد هم نمی خوریم.
کنارش صاف می ایستم:
- اون‌ موقعه که پیشنهاد آشنایی برای ازدواج می دادی به درد هم می خوردین حالا نمی خورین؟
آستین حلقه ایش رو از تن خارج می کنه و توی فاصله ای که بخواد تی شرت رو جایگزینش کنه هیکل ورزشکاریش یکی از دلایل خریت کتی رو بهم می فهمونه.
- کسی که بدون هیچ تعهدی خودش رو در اختیارم می ذاره معلوم نیست با چند نفر دیگه می پره و خواهد پرید! 
خاک تو سرت کتی! پای کی خودت رو نابود کردی؟
خون توی رگ هام به شدت پمپاژ می شه و نفس هام تند می شن ولی برای کنترل عصبانیتم دستی به صورتم می کشم و نفسم رو آزاد می کنم: 
- دِ آخه چطور می تونی اینقدر راحت برخورد کنی؟ اون بچه مال توئه. حداقل بیا عقدش کن که اسمت روی بچه باشه بعد طلاقش بده.
شلوارکش رو با شلوار عوض می کنه و ساک به دست، بدون توجه به من به سمت در می ره؛ بی محلی هاش به شدت عصبیم می کنه. دلم می خواد یه دور سیر کتکش بزنم.
می خوام صداش بزنم که خودش می ایسته و به طرفم برمی گرده. دستی به پیشونیش می کشه و چند ثانیه بعد می گه:
- من قبلا  حرفم رو زدم و الان نظر من زیاد مهم نیست؛ ولی فکر می کنم نظر یکی دیگه خیلی مهم باشه!
توی هوا هم زمان با چشمک، بشکنی هم می زنه. هنوز توی بهت و تعجب حرف های بی سر و ته پرهامم که چشم های سرخ و پر غضب کیارش جلوی چشم هام قرار می گیره و باعث می شه چند بار پلک بزنم! یعنی همه ی حرف هامون رو شنیده؟!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 2:22 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب