,

#من_پسرم

#قسمت_95


دست به جیب به قضایای پیش اومده فکر می کنم. اگه به جای آهی کسی دیگه ای متوجه می شد چیکار می کرد؟ اصلا اگه آهی تو حالت بی هوشی کاری می کرد چی؟
 از سر بی تفاوتی در برابر افکارم شونه ای بالا می ندازم و به راهم ادامه می دم. دیگه خیلی وقته که از این چیزها نمی ترسم ولی مطمئنم هر کس دیگه ای به جای آهی بود مستقیم به سام لوم می داد.
حالا این سوال پیش می آد که آهی ازم چی می خواد که همچین ریسکی کرده و رئیسش رو دور زده!  حرف هاش به یاد می آد و اساسی فکرم رو مشغول می کنه.
قاچاق عتیقه!
چشم هام رو از درد بهم فشار می دم. این بین تبم هم کلافه م می کنه. هر چی زمان می گذره شدتش کمتر می شه ولی بازهم سر درد و سر گیجه ش ولم نمی کنه.
  چه خبر بود امروز! اون از لو رفتنم پیش آهی؛ اینم از قاچاقچی در اومدن سام! دیگه چی لازم دارم که روزم تکمیل بشه؟
فکر نمی کردم با یه سرماخوردگی مسخره کارم به اینجا بکشه و لو برم!
یه لحظه با به یاد آوردن چیزی، سومین خوش شانسی امروز هم جور می شه.
 لعنت بهت کتی! کجایی الان؟
 با حرص گوشی رو از گوشه ی جیبم بیرون می کشم و اسم کتونی رو لمس می کنم. دارم تعداد بوق ها رو می شمارم که تماس وصل می شه:
- جانم؟
- جانم و زهر. جانم و کوفت.
دستپاچه  می شه و زود می گه:
- آروم باش برات توضبح می دم.
گوشی رو توی دستم جا به جا می کنم و صدای خشمگینم توی گوش خودم زنگ می زنه:
-  زنیکه پاشدی کدوم گوری رفتی دَدَر؟
از حرص قفسه سینه م به حرکت در می آد:
- حالیته اون حروم زاده ای که توی شکمته دو ماه دیگه آبروت رو به باد می ده؟
خالی بودن خیابون بهم فرصت تخیله عصبانیتم رو می ده. از بین دندون هام می غرم:
-  شکمت بالا اومد می خوای بگی این توله سگ مال کدوم کره خریه؟
تعلل می کنه توی جواب دادن که باز می غرم:
- مُردی؟ دِ جوابم رو بده.
فین فین کردنش که نشونه ی گریه شه توی گوشم می پیچه:
- دوستش دارم ... لامصب نمی تونم ازش بگذرم.
از عصبانیت دستم مشت می شه و چشم هام رو محکم بهم فشار می دم:
- ببند دهنت رو(...). تو غلط می کنی. کی این مسافرت کوفتیت تموم می شه بیای اون ریختت رو ببینم؟
بینیش رو بالا می کشه:
- فرداشب شیرازم؛ دو روز دیگه دانشگاه می بینمت.
بدون اینکه حرف دیگه ای بزنم یا بشنوم گوشی رو قطع می کنم. قدمی به جلو برمی دارم، کنار خیابون می ایستم و برای تاکسی دست بلند می کنم. با متوقف شدن تاکسی جلوی پام، سوار می شم.
خیره به خیابون های خلوت شهرم با افکارم بازی می کنم. موقعیتم اونقدر حساس هست که یه اشتباه کوچیک بتونه همه چیز رو به باد بده و از طرفی مجبورم به حرف های آهی تن بدم. حرف هایی که نمی دونم چین و قراره به کجا برسن.
 درس های دانشگاه هم به نسبت سنگین شده و بعد از یک هفته پیچونون درس و کلاس باید این چند روز رو برم سر کلاس. از این طرف هم که کتی و بچه بازی هاش روانیم می کنه.
کرایه ی تاکسی رو به دست راننده می دم و پیاده می شم.
 هنوز قدم اول رو برنداشتم که گوشی توی جیبم می لرزه. با دیدن اسم مامان؛ نگاهی به ساعت بالای صفحه می ندازم که نه شب رو نشون می ده . چند گام باقی مونده رو طی می کنم و همزمان با فشردن زنگ آیفون رد تماس می کنم.
اونقدری تحت فشار بودم و خسته  شدم که بدون توجه به چیزی سربع به سمت اتاقم می رم ولی صدای مامان متوقفم می کنه. 
- نفس کجا بودی؟ چرا دیر کردی؟
مشتم گره می خوره از شنیدن این اسم و توی چهار چوب در می ایستم:
- با بچه ها بودیم ساعت از دستم در رفت.
چیزی نمی گه و و ارد اتاق می شم. به محض وردد به اتاقم؛ تی شرتی که تنمه رو در می آرم و به گوشه ای پرت  می کنم.
 توی حالت نیمه بیداری بودم ولی لمس دستش رو حس کردم.
لعنت بهت آهی لعنت. برای چی بهم دست زدی؟! 
 با برداشتن  لباس هام وارد حموم می شم. زیر دوش آب می ایستم و با حرص روی پوست بدنم دست می کشم.
 دلم می خواد با همین دو تا دست هام آهی رو خفه ش کنم. دستش با اجازه کی به تنم خوره؟
با خشم و عصبانیت محکم تر دست می کشم روی تن و بدنم. خوشم نمی آد از این وضعیت؛ از این لمس شدن ها.
توی آینه به قیافه و چشم های خشمگینم خیره می شم.
هیچ پسری حق نداره به من دست بزنه چه برسه به اینکه تی شرتم رو هم در بیاره.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 2:50 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب