,

#من_پسرم

#قسمت_83



ماهان کنار آهی می ایسته و کلاه توی دستش رو جا به جا می کنه:
- آهی گفتم زودتر بگو بهش، گوش نکردی.
آهی به حرف کی گوش می کنه؟
در ماشین رو می بندم و به سمت دوتاشون می رم. دستم رو به سمت ماهی دراز می کنم و باهاش دست می دم:
- ببخشید داداش، این آهی  که حواس نمی ذاره برام.
دستم رو از عمد فشار محکمی می ده که انگشت هام درد می گیرین ولی به  روی خودم نمیارم.
- اشکال نداره بعدا از خجالتت در می آم.
- در اون که شکی نیست.
آهی بین حرفمون می آد و همزمان که با دستش مسیری رو نشون می ده می گه:
- شروع مسابقه از این نقطه ست و با توجه به رانندگی کیا باید طیِ مسیر پنج دقیقه طول بکشه.
نگاه کوتاهی بهم می ندازه:
- خودت دیگه توی کارت حرفه ای شدی؛ این مسابقه مقدماتیه ازت انتظار دارم اولین نفری باشی که از خط می گذره اونم توی تایمی که تخمین زدم.
سری تکون می دم و به گفتن《باش》کفایت می کنم.
رو به ماها می گه:
- آسنات و کیا زمان دقیق مسابقه رو می دونن، تو هم داخل فایلی که فرستادم رو ببین علاوه بر زمان مسابقه؛ مشخصات ماشین، پیست و بقیه ی راننده ها و بقیه ی چیز هایی که می خوای هم داخلش هست.
نگاهی بین آسنات و آهی می چرخونم و روی صورت آهی متوقف می شم:
- دیگه لازم نیست با آسنات کار کنم؛ تموم شد دیگه؟
برای لحظه ای شادی کل وجودم رو فرا می گیره، نبود آسنات خودش بزرگترین هدیه است که حاضرم برای نبودنش هر بهایی رو بدم!
صدای خنده ی آهی و پشت بندش جملاتش مثل برق چند هزار ولتی که به آدم وصل بشه نابودم می کنه:
- فکر نکنم؛ تازه گروه سه نفره تون تشکیل شده و کارتون شروع شده.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 5:0 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب