,

#من_پسرم

#قسمت_82

 


اخیرا  اتفاق هایی داره اطرافم می افته و هر بار با آدم هایی روبه رو می شم که کارهاشون و وجه جدیدشون برام غیر قابل باوره. اون از کتی و آسنات و اینم از نفر سوم. پلکی می زنم و اسمش رو با تعجب به زبون میارم:
- ماهی!
از آهی نگاه می گیره، به سمت پنجره ماشین خم می شه تا بهتر ببینتم و با چشمک و لب های خندونش می گه:
- به به همکار عزیز.
رسما دیگه دارم از این کارهای آهی جوش میارم! همکار؟! چرا اینقدر دوست داره کسی از کارهاش سر در نیاره و آدم رو غافل گیر کنه؟ دیگه داره کفریم می کنه.
همون جوری خیره به ماهیم و هنوز هیچ جوابی بهش ندادم که دستش رو جلوی صورتم تکون می ده:
- هوی کجایی؟
نگاهی توی صورتش می چرخونم. آذرخش! دلیل انتخاب این اسم چیه؟
- همین جام.
توی جام به سمت آهی می چرخم ولی قبل از اینکه بتونم چیزی به زبون بیارم می گه:
- مسابقه ی دو روز دیگه رو با هم باید برین. کیا تو راننده اصلی هستی و آذرخش کمکیه .
ماهان کسیه که توی رانندگی ها کنار می نشست و حواسش بهم بود به عبارتی از خودش رانندگی رو یاد گرفتم حالا من راننده اصلیم و ماها کمکی؟!
مطمئنم آهی برای راحت شدن خیالش از بابت درست انجام شدن کار داره ماها رو باهام می فرسته؛ بیشتر حکم استاد رو داره تا کمک!
آرنجم رو روی فرمون می ذارم و به سمت آهی خم می شم:
- من الان باید بفهمم که مسابقه روز بعدم رو با یه همکار باید برم؟ فکر نمی کنی یکم زود گفتی؟!
در رو باز می کنه که ماهان از در فاصله می گیره و آهی پیاده می شه:
- سخت نگیر پسر. هماهنگی خاصی  لازم نداشتین، ماهان فقط قراره کنارت بشینه همین. شاید اصلا  لازم نباشه هیچ کاریم انجام بده.
منم به تبعیت ازش پیاده می شم؛ یکی از دست هام روی در می ذارم و یکی دیگه ش رو روی سقف ماشین:
- باید با هم تمرین می کردیم!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 5:1 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب