,

#من_پسرم

#قسمت_81

 

چشم هام مسیر مقابلم رو رصد می کن،سرعتم بالاست، ضربان قلبم روی هزاره و از کنار شقیقه هام قطرات عرق به پایین می سرن . بعد از یک هفته تمرین با آسنات و تحمل کردن دختر شاه پریون! بالاخره زمان این همکاری اجباری تموم شد و الان هم وقت آخرین امتحانیه که آهی داره می گیره تا ببینه واقعا می تونه برای مسابقات روم حساب کنه یا نه.
دست راستم فرمون رو با ظرافت حرکت می ده و پام روی پدال ها جا به جا می شه. آهی کنار دستم نشسته و آسنات هم صندلی عقب؛ از زمان شروع هر دو ساکتن تا ببینن من چیکار می کنم. تا حالا که خوب پیش رفته ولی سه دقیقه دیگه هنوز مونده تا به مقصد برسم.
تا جایی که می دونم چون این مسابقات غیرقانونیه و آهی هم نمی خواد برای خودش دردسر درست کنه مسابقات توی پیست اتومبیل رانی که همیشه توش تمرین می کنم برگزار می شه و این یه نکته و امتیاز مثبت برای منه.
 توی این مدت سیاوش، آسنات و آهی هر سه ازم راضی بودن و استرسی برای امروز نداشتم پس بدون توجه به هیجانات خونم که ثانیه به ثانیه داره بالا پایین می شه، آهنگی رو پخش می کنم. هنوز ده ثانیه هم از آهنگ نگذشته و من با آرامش خاطر دارم آموزش هام رو به نمایش می ذارم که یه ماشین از پشت سرم بوق و چراغ می زنه. با ابروهای بالا پریده از آینه وسط ماشین چراغ های چشمک زنش رو دید می زنم:
- انگار راهش رو بستم که داره بوق می زنه! خو روانی اینهمه راه از یه طرف دیگه برو.
- شاید می خواد تو راه رو براش باز کنی.
- یکم دستش رو بده اونطرف تر و فرمون رو بپیچونه رد می شه. منکه راه رو ....
بین حرف زدنم یادم می آد که آهی از دو روز پیش اعلام کرده که کسی این ساعت توی پیست نباشه. پس... پس همه چیز زیر سر خود آهیه.
- آهی! 
سرخوش می خنده :
- راس کار خودته؛ ببینم چه می کنی.
از صبح می گفتم امکان نداره آهی بخواد به همین راحتی فقط با کنارم نشستن رانندگیم رو بسنجه؛ حتی احتمال می دادم بخواد رانندگی داخل شهرم رو بیینه ولی آهیه و غافل گیری های مخصوصش.
مانع عبور ماشین عقبی می شم و با زدن دو تا تک بوق آمادگیم رو اعلام می کنم. از آینه نگاهی به راننده می ندازم ولی چون کلاه ایمنی روی سرشه چیزی ازش نمی بینم پس بی خیالش می شم.
 دنده رو جا می زنم و همزمان با شنیدن صدای قلبم گاز رو بیشتر فشار می دم. سه دقیقه تمام با هم رقابت می کنیم و با فاصله ی میلی متری از هم دیگه حرکت می کنیم؛ انصافا رانندگیش حرف نداره ولی به پای بانوی توربو! نمی رسه. خود آسنات رو قبول ندارم ولی اگه الان به جای اون راننده بود تا حالا جلو زده بود . به خط پایان که نزدیک می شم آهی اشاره می کنه که بزنم کنار. بد حور می خوره تو ذوقم و معترض می شم:
-  تو که حریف  وارد مسابقه کردی لااقل بذار برنده مشخص بشه؛ زوده الان.
دکمه کورنومتر توی دستش رو فشار می ده و زمان رو متوقف می کنه:
- اونی که باید می فهمیدم رو فهمیدم؛ سه تا بوق و یه چراغ بزن بعد بکش کنار.
ناراضی از این کارش که نمی ذاره رقابت کنیم با اخم های در هم تنیده کاری که گفته رو انجام می دم و سرعت رو کم می کنم تا متوقف بشم. قیافه ی جدی  آسنات چیزی رو بهم نمی فهونه، آهی هم که کلا چیزی رو بروز نمی ده، حتی اگه کارت بهترین باشه.
وقتی سرعت به اون حدی که می خوام می رسه ترمز دستی رو می کشم و ماشین نیم چرخی دور خودش می زنه و متوقف می شه. خوشبختانه بخاطر کمربندهایی که بستیم مشکلی پیش نمی آد و فقط کمی به جلو پرت می شیم و چند ثانیه بعد ماشین کامل متوقف می شه.
با توقف ماشین پشت سر و شنیدن صدای جیغ لاستیک هاش؛ راننده ش هم پیاده می شه و به سمتمون می آد.
 به آهی که می رسه مشت هاشون رو بهم می زنن و آهی با رضایت می گه:
- خسته نباشی آذرخش.
پسره هم کلاهش رو برمی داره و شروع می کنه با آهی حرف زدن ولی من بدون شنیدن صداش همچنان محو صورتشم. غیر قابل باوره!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 5:3 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب