,

#من_پسرم

#قسمت_74

 


عمیق به چهره ش نگاه می کنم که نگاهش رو بالا می آره؛ خیره به چشم هاش لب هام می جنبن:
-  نمی خوای بگی بابای این بچه کیه؟
لبش رو با زبون خیس می کنه و آب دهنش رو پایین می فرسته: 
- چه اصراری داری برای فهمیدن؟
- می خوام کمکت کنم؛ باید مسئولیت کارش رو به عهده بگیره.
کاسکو رو روی دسته مبل می ذاره و با دست هاش خودش رو بغل می کنه:
- همون اول زد زیر همه چی؛ گفت سقطش کن! اگه می خواست مسئولیت به عهده بگیره که جا نمی زد.
رو به روش روی زانو می نشینم و سعی می کنم تا حدی آروم باشم. دست هاش رو توی دستم می گیرم:
- زنگ بزن بهش باید باهاش حرف بزنم.
بدون نگاه کردن به چشم هام می گه:
- بی فایده ست؛ چون براش چیزی مهم نیست.
تمام سعیم رو می کنم تا خشم و عصبانیتم رو کنترل کنم و با ولوم پایینی می گم:
- تا چند ساعت دیگه که کسی خونه تون نمیاد؛ زنگ بزن با پسره توی کافی شاپ سر خیابون قرار بذار. 
ابروهاش بهم نزدیک می شن و دست هاش مشت می شن:
- نمیاد؛ گفتم که  بهم زده.
مشت هاش رو توی دستم می گیرم و آروم فشار می دم:
- نگران نباش فقط  بکشونش کافی شاپ.

 با گذاشتن دستم پشت کمر کتی به داخل کافی شاپ هدایتش می کنم. بوی قهوه ی تازه توی بینم می پیچه و یه آهنگ آروم هم توی فضا پخش می شه. دکوراسیون قرمز_مشکی قابل توجهی داره و رو میزی های حریر و قرمز رنگ نمای قشنگی رو به کافی شاپ دادن.
بدون تکلیف وسط کافی شاپ ایستادم و بین آدم های اطرافم با دقت به دنبال چهره ی آشنایی می گردم.  یعنی منم می شناسمش و شاید قبلا دیده باشمش؟
از بین آدم های داخل کافی شاپ کسی برام آشنا نیست و می خوام از کتی بپرسم این تحفه نطنز کجاست که خودش پیش دستی می کنه و با چشم هاش میزی رو گوشه ی کافی شاپ نشون می ده.
با صلابت و محکم قدم برمی دارم و به همون سمتی که اشاره کرد می رم. پسری رو که  پشتش به ماست رو می بینم.
برای لحظه ای  لرزش خفیف کتی رو حس می کنم.
- آروم باش دختر!
صدای ضعیف و تحلیل رفته ش زمزمه می کنه:
- هستم!
سری تکون می دم و بدون گفتن چیزی دستی به شونه ش می زنم که نگاهش رو از هات چاکلت( شکلات داغ) روی میز می گیره و با ابروهای گره خورده نگاهم می کنه. به همون خوشکلیه که کتی تعریف کرده بود؛ یه قیافه مردونه ی جذاب، هیکلی و چهارشونه.
هر چی به مغزم فشار می آرم تا حالا توی صد فرسخی کتی هم همچین آدمی رو  ندیدم!  عصبی تر از خودش صندلی رو به روش رو عقب می کشم؛ می نشینم و دست به سینه توی چشم هاش براق می شم:
- به به پدر نمونه!
آرنج هاش رو روی میز می ذاره و انگشت هاش رو توی هم گره می زنه. خیلی ریلکس می گه:
- پدر؟! بهش گفتم بندازه نکنه هنوز نگهش داشته؟!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 5:19 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب