,

#من_پسرم

#قسمت_73

 


سرم رو به دیوار پشت سرم تکیه می دم و با ابروهای در هم  رفته می گم:
- باید بندازیش.
جیغ کوتاهی می کشه و دستش رو جلوی دهنش می گیره:
- نه نمی تونم.
می چرخم به سمتش و چهار زانو رو به روش می نشینم:
- غلط کردی. نه نداریم، این بچه ی اشتباهی باید بمیره.
رنگش به وضوح می پره:
- من تحمل درد ندارم؛ نمی تونم.
 با سهل انگاریش خودش رو توی همچین شرایطی انداخته و حالا از درد می ترسه! با کف دستم به پیشونیم می کوبم و بازم خشم صدام برمی گرده:
- انگار حالیت نیست توی چه موقعیتی گیر کردیا؟! می خوای نگهش داری که چی؟
سرش رو پایین می ندازه و با انگشت هاش مشغول می شه؛ می خوام به سکوتش اعتراض کنم که بازم صدای مردونه ای توی گوشم می پیچه:
-  چرت و پرت نگو!
صداش بلند اکو می شه توی خونه و منم عصبی به کتی نگاه می کنم:
- مگه نگفتی کسی خونه نیست؟
سرش رو متعجب بالا میاره و به طرفین تکون می ده:
- کسی خونه نیست.
بلند می شم و به دنبال صدا به سمت یکی از اتاق ها می رم:
-من دارم صداش رو می شنوم یعنی چی کسی نیست؟
هر چی قدم برمی دارم به صدا نزدیک تر می شم. پشت در اتاق مورد نظر متوقف می شم؛ نفسی تازه می کنم و به این فکر می کنم که این کیه که مسخره بازی ش گرفته؟ نفسم رو عصبی بیرون می فرستم و بدون فکر به چیز دیگه ای با ضرب در رد باز می کنم تا بفهمم این کیه که بازیش گرفته!
با دیدن منظره روبه روم چشم هام از شدت تعجب گرد می شن.
صدای زشتش باز هم نطق می کنه:
- بیشعور!

ابروی چپم رو بالا می فرستم و انگشت اشاره م رو رفت و برگشتی زیر بینیم حرکت می دم. کتی هم بهم می رسه و با پاک کردن اشک هاش آروم می خنده: 
- آها صدای سالار رو شنیده بودی هی می گفتی مرد تو خونه ست.
به طرفش می چرخم؛ دستم رو توی جیبم فرو می برم و با همون ابروی بالا رفته می گم:
- چشمم روشن اسمشم که سالاره!
نگاهی به پرنده خاکستری روبه روم می ندازم که زل زده بهم و هی می گه بیشعور.
- این جونورا چیه تو خونه نگه می داری؟
به سمت پرنده ای که شبیه طوطیه می ره:
- جونور چیه؟ یکم با احساس باش به روحیه ش لطمه می خوره. اسمش سالاره، عشق منه؛ یه کاسکوی باهوشه.
صورتم رو جمع می کنم و با دقت به پرنده نگاه می کنم. اصلا برام قابل هضم نیست که یه پرنده بتونه اینقدر شبیه یه آدم حرف بزنه:
- مطمینی صدای همین جونوره ست؟
چیزی رو به طوطی خاکستری می ده تا بخوره؛ خودش هم همون جا روی مبل می نشینه:
- صدای همه مون رو خیلی راحت می تونه تقلید کنه؛ اینکه چیزی نیست. سری تکون می دم و پام رو به دیوار پشت سرم می زنم. دست به سینه بهش نگاه می کنم و بدون مقدمه می گم:
- تو دختر ساده ای نبودی؛ من در عجبم چطور اینجوری وا دادی!
اخم هاش رو توی هم می کشه و پرنده رو روی دستش می نشونه. خیره به کاسکو می گه:
- نمی خواستیم به اینجا برسه! نمی دونم یهو چی شد!  ما هدفمون از دوستی، ازدواج بود تا یه جاهایی هم موفق بودیم که.... نخواستیم بی گدار به آب بزنیم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 5:20 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب