,

#من_پسرم

#قسمت_71


گریه هاش رو که می کنه و سبک می شه از خودم جداش می کنم و نگاهم توی صورت رنگ پریده و ترسیده ش می چرخه:
- حالا با حوصله بگو چی شده.
باز هم چشم هاش پر از اشک می شه که نوچی می کنم و دستمالی رو به دستش می دم:
- پاک کن اشک هات رو ببینم! بگو چی شده؟
 اشک هاش بیشتر سرعت می گیرن که نیم خیز می شم و همزمان می گم:
- من می رم تو بشین گریه کن تا جونتم در آد!
از بازوم می کشه:
-نه نه ببخشید الان می گم.
دستی به صورتش می کشه و اشک هاش رو پاک می کنه. برخلاف عادتم منتظر می مونم تا شروع کنه به حرف زدن. آروم اروم شروع می کنه به حرف زدن و صدای ضعیفش به گوشم می رسه:
- چند ماه پیش بود که توی دانشگاه یه پسر بهم پیشنهاد دوستی داد؛ اولش قبول نکردم ولی اونقدر اصرار کرد که بالاخره من هم برای شروع این رابطه و شناختنش مشتاق شدم. می گفت یه مدت باهام در ارتباط باشیم؛ بریم بیایم وقتی همدیگه رو خوب شناختیم به خانواده هامون هم می گیم. هر چند اولش زیاد راضی نبودم ولی بعد از چند بار دیدنش، دیگه به ادامه رابطه مون مشتاق شدم.
دستمال توی دستش رو به بازی می گیره و تیکه تیکه ش می کنه. بعد از کمی مکث و پایین فرستادن بغضش می گه:
- پسر خوبی بود، همه چی تمام. اصلا با بچه های دیگه دانشگاه قابل مقایسه نبود. تک بود، تکِ تک. هیکل عالی، قد بلند، با جذبه کلا همه چیش تکمیل بود و همه شیفته ش بودن. با وجود کشته مرده هایی که توی دانشگاه داره به هیچ کدوم اعتنا نمی کرد و فقط من رو می دید. توی مدتی که با هم بودیم حواسش بهم بود و هر چی ازش می خواستم نه نمی آورد. تا اینکه یک ماه پیش....
به اینجا که می رسه اشک هاش حصار چشم هاش رو می شکنن و روی گونه هاش رها می شن. آب دهنش رو قورت می ده و دستش رو به پیشونیش می کشه:
- من ...من...
دستی به کمرش می کشم:
- آروم باش . عجله ای برای تعریف کردن نیست. آروم آروم بگو.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 5:22 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب