,

#من_پسرم
#قسمت_69


به سمت آشپزخونه می ره و پشت سرش می رم. دو تا لیوان روی اپن می ذاره و داخلشون شربت می ریزه:
- چی شد بهمون افتخار دادی؟
لیوان رو بین دست هام می گیرم و سرماش رو حس می کنم:
- هیچی همینجوری!
جایی کنار شقیقه ش رو می خارونه و با تعحب می گه:
- چطور همین جوری؟ نمیشه که.
به من مقدمه چینی نیومده. خب معلومه قرنی یه بار این جا پیدام نمی شه حالا یه کاره پاشدم اومدم اینجا که چی!
لیوان رو روی اپن چوبی می ذارم و با صاف کردن صدام با لحن جدیم می گم:
- کسی به غیر از ما توی خونه ست؟
سرش رو به چپ و راست تکون می ده:
- نه، فقط خودمونیم!
- خوبه.
کمی مکث می کنم و دوباره ادامه می دم:
- اومدم بیینم چرا می خوای همچین کاری بکنی؟
چشم هاش رو می بنده و چند ثانیه طول می کشه که بازشون کنه. آب دهنش رو قورت می ده:
- گفتم که بخاطر...
بین حرفش صدای عصبانیم اوج می گیره:
- چرت نگو! ننه بابات شبانه روز کار می کنن و دو تا بچه هم بیشتر ندارن؛ مطمئنم بعد از ازدواج هم ساپورتت می کنن؛ پس بحث پول نیست. مثل آدم بگو چی شده؟ چی شده دختر رویایی و لوس کلاس می خواد بره زن یه پیر مرد بی ریخت بشه؟!
- راست می گم...
نوچی می کنم و صدام بیشتر اوج می گیره؛ می دونم که چشم هام هم داره ازشون اتیش می باره:
- حرف مفت نزن!
سیبک گلوش تکون می خوره و خیره بهم چشم هاش پر  از اشک می شه ولی اجازه ریزش بهشون نمی ده.پس درست حدس زدم؛ ماجرا از یه جای دیگه آب می خوره.
- کتی منتظرم!
دستی به چشم هاش می کشه و اشک هاش صورتش رو می پوشونن. لب هاش به لرزه در میاد و اشک هاش بیشتر شدت می گیرن.
یعنی چی شده که دختر بی خیال و همیشه خوشحال اینقدر تحت فشاره؟ عصبانی هستم و حالا حرف نزدنش عصبانی ترم می کنه.
 دهن باز می کنم چیزی بگم که با صدایی مرتعش و ضعیف می گه:
-  کیا من یه جنین یک ماهه رو حامله م.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 18:44 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب