,

#من_پسرم

#قسمت_68

 

نزدیک خونه کتی که می رسم گوشیم رو در میارم و اسم کتونی رو رو لمس می کنم و چند ثانیه بعد صداش توی گوشم می پیچه:
- جانم؟
- خونه ای دیگه؟
کمی سکوت می کنه و می گه:
- آره، چطور؟
- در رو بزن بیام تو!
با صدای نسبتا بلندی ذوق زده می گه:
- وای دروغ نگو اینجایی؟
نگاهی به  کوچه شون می ندازم و داخل کوچه قدم می ذارم. نگاهی به خونه های سنگ نما با قیمت های بالا می ندازم و جوابش رو می دم:
- حالا که اینجام در رو باز نمی کنی؟
صدای راه رفتن می آد و بعد از کمی تعلل می گه:
- اگه راست می گی آیفون بزن من که نمی بینمت. سنگ ریزه ای رو با نوک کفشم به جلو پرت می کنم و قدم های مونده تا خونه شون رو طی می کنم:
- یعنی بهم اطمینان نداری؟
- آخه باورم نمی شه اومد باشی خونه مون؛ یادمه بار آخری هم که اومده بودی کلی بهت اصرار کرده بودم.
پیچک هایی که از دیوار آویزون شده رو از نظر می گذرونم و با کنار زدن گل پیچک های صورتی و زرد رنگ آیفون تصویریشون رو به صدا در میارم. قبل از اینکه دستم رو از روی دکمه بردارم در با صدای تیک باز می شه.
در رو هل می دم و وارد حیاط بزرگشون می شم. حیاطی پر از درخت هایی که از دو طرفم جاده ای درست می کنن تا به وردوی برسم. نفسی می کشم و ریه هام رو از هوای تازه درخت ها و گل ها پر می کنم. چشم از زیبایی حیاط که چه عرض کنم از باغی که توش هستم می گیرم و وارد خونه می شم.
به محض وردم صدای بلند مردونه ای می گه:
- بیشعور اومد!
با ابروهای بالا پریده به دنبال صاحب صدا می گردم ولی در عین ناباوری چیزی پیدا نمی کنم! ابروهام بیشتر بهم نزدیک می شن این موقعه روز نباید کسی خونه شون باشه پس این مرد کیه؟!
بازم صدا تکرار می شه ولی هر چی اطرافم رو نگاه می کنم کسی رو نمی بینیم!
با صدای بلند کتی رو صدا می زنم:
- هوی کتونی کوجایی؟ نمی خوای خودی نشون بدی؟
بوی عطر کتی رو حس می کنم و چند ثانیه بعد دستش از پشت روی چشم هام قرار می گیره. چقدر از این لوس بازیاش بدم می آد!
- منم اصلا نفهمیدم کتونی هستی!
مشتی به شونه م می زنه و با صدای بلند می خنده:
- ضد حال!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 مرداد 1397 ] [ 19:55 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب